احتناک (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | تقی شجاعی |
موضوع | رمان |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۱۸۴ |
اطلاعات نشر | |
ناشر | نشر معارف |
محل نشر | قم |
تاریخ نشر | ۱۴۰۰ |
وبسایت ناشر | https://nashremaaref.ir |
احتناک نوشته تقی شجاعی، رمانی با درونمایه رئالیسم جادویی است که نبردی ازلی میان جنیان و فرشتگان را بر سر تصاحب روح انسان به تصویر میکشد.
این کتاب در سال ۱۴۰۰ توسط نشر معارف منتشر شده است.
درباره کتاب
احتناک داستانی است که تقابل خیر و شر را برای خواننده به تصویر میکِشد. نبرد میان فرشتگان و شیاطین برای برپایی حکومت نهایی در زمین.[۱]
جنیان میخواهند با افسار زدن به انسانها حکومت شیطان را در زمین مستقر کنند و فرشتگان میخواهند باتربیت الهی انسان، حاکمیت الهی را در زمین تشکیل دهند. این نبرد و کشوقوس تاریخی از پیش از تولد قهرمان داستان و در رحم مادر او آغاز و تا بالاترین سطح رشد اجتماعی - سیاسی و حتی لحظه جاندادنش هم ادامه دارد.
از قدیمالایام شنیدهایم که مثلاً شیاطین ما را وسوسه میکنند، تحریک میکنند و سعی در به چاه انداختن انسان دارند، و نیز شنیدهایم که فرشتگان از سوی خداوند مأمور میشوند تا در لحظات مختلف همراه انسانها باشند. احتناک در قالب داستانی جذاب، این فضا را برای مخاطب ترسیم کرده و دریچهای نوین بهسوی یگانگی دنیا و عالم غیب گشوده است.
سرزمین «اور» مرکز فرمانروایی جنیان در زمین و سرزمین «سلماف» مرکز فرمانروایی فرشتگان است. چه بسیارند انسانهایی که ملائکه آسمان روی ایشان حساب بازکردهاند اما در میانه راه به لشگر جنیان میپیوندند؛ و چه بسیارند انسانهای گمنامی که با عمل خاص خود باعث تحیر فرشتگان و شنیدهشدن ندای آسمانی «انی اعلم مالا تعلمون» میشوند.[۲]
دربارهٔ نویسنده
تقی شجاعی (زاده ۱۶ دی ۱۳۶۶ در شهر خرمدره استان زنجان) نویسنده داستان و رمان است. کتاب «وقتی بابا رئیس بود» در سال ۱۴۰۲ شایسته تقدیر جشنواره کتاب سال دفاع مقدس شد.
او دوره کارشناسی را در رشته دبیری تربیت بدنی در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران و دوره کارشناسی ارشد فیزیولوژی ورزشی را در دانشگاه گیلان تحصیل کرده است. زندگی او وقتی ۲۶ ساله بود با نوشتن گره خورد. او زمانی به نوشتن علاقمند شد که به عنوان نویسنده و سردبیر در یک نشریهٔ محلی مسجد فعالیت داشت.
شجاعی نامزد بیستمین جایزه ادبی قلم زرین برای کتاب پلنگ زخمی شده است.
داستان کتاب
فرشتگان مأموریتی محرمانه دارند تا به واسطهی یک عملیات در زمین، نبرد نهایی آخرالزمان و ظهور منجی را تسریع کنند. نقش اصلی را در این عملیات قرار است یک انسان عادی و گمنام انجام دهد که در باور فرشتهها و جنیان نمیگنجد که وی برای چنین وظیفهی خطیری برگزیده شده باشد. از سوی دیگر، جنیان نیز درصدد تمهیداتی برای برپایی هرچه سریعتر حکومت شیطان بر کل جهان هستند. آنها از طریق گماشتههای زمینی خود توانستهاند عمده سرزمینهای جهان را تحت سیطرهی خود دربیاورند جز یک سرزمین که نامش سلماف است و پیش از این در تصرف جنیان بوده اما با دخالت فرشتگان از چنگ آنها بیرون رفته و اینک حکومتی آسمانی در آن تشکیل شده است. اینک جنیان از طریق مهرههای درونی و بیرونی خود با حملات و نقشههایی گوناگون به آنجا حمله میکنند و هربار زخمی بر آن میزنند. فرشتگان نیز هربار با مهرههای زمینی خود مقابل جنیان میایستند. ضمن آنکه فرشتگان در مأموریت محرمانهی خویش نیز از عالَم بالا دستور دارند که به پرورش و تربیت آن انسان عادی و حفظ او از دستبرد شیاطین بپردازند تا روز موعود. داستان این نبردها تا آنجا پیش میرود که جنیان اقدام به تشکیل گروهی خونریز در زمین میکنند که سلماف را محاصره میکنند. انسانی که مهرهی اصلی عملیات فرشتگان است همراه سپاه مخصوص سرزمین سلماف، عازم نبرد با گروه خونریز میشود.[۳]
بخشی از کتاب
جنی که از دیگران زیباتر بود و قامت بلندتری داشت، در هیبت زنی خوش سیما بر خیال مرد جوانی تک ریش نشست. جنهای زیردست، رد مرد حلقه زدند. مرد اکنون شبیه مجنونی بود که مشغول برآوردن آرزوهای بلند با دستانی کوتاه باشد. چشمانش تمامی خون قلبش را بهسوی مردمک خویش کشانده بود و با نگاهی خیره رد زن را میگرفت و از عقب او میرفت. جن زیبا عشوهای کرد و از مقابل او عبور کرد. مرد همچنان در پی او بود. قطرههای ریز عرق از بالای ابروهای مرد روی پلکهایش میریخت، اشکش را جاری میکرد و سپس روی ریشهای نکش سرازیر میشد. مرد جوان، چشمی به زن داشت و چشمی دیگر به رؤیایی که اینک تمام وجود او را احاطه کرده و دستش را سوی آن دراز نموده بود. کوچهپسکوچهها را به شوق رسیدن به او میپیمود. صدای گامهای آرام زن، تپش قلب ناآرام او را بالاتر میبرد. آنگونه که حس میکرد تمام مردم شهر صدای تپیدن قلبش را میشنوند، و از همین روی بود که در نهانگاه خویش احساس شرم میکرد. با دیدن هر عابر، سربهزیر میانداخت و تلاش داشت خود را موجودی آرام، عادی و واجد فضایلی شناخته شده نشان دهد. دیگران نیز بهحکم ظاهر، به این تلقی وی از خودش احترام میگذاشتند و به او به همان چشمی که دوست داشت، نگاه میکردند. اما با همه اینها، او در گمان خویش، هر نگاهی را به خود، همانند نگاه پدر خشمآگینی میدید که عنقریب خشمش لبریز خواهد شد و صورت عرق کردهاش را با سیلی سرخ خواهد نمود. به همین خاطر بود که تلاش داشت به هیچ نگاهی پاسخ ندهد.
ناگاه سنگی سخت، بهاندازه کف دست، خود را به زیر پای او انداخت و مرد جوان را نقش بر زمین کرد. صدای اصابت پیشانی مرد با کف زمین، همچون صدای ضربه خفیف پتکی بر سنگ بود. درد از سر مرد روان شد و در سراسر بدنش انتشار یافت. مرد، سر خونینش را بالا آورد و با نگاهی تار، به مسیر عبور زن خیره گشت. حال او اکنون شبیه کودکی بود که بر لبه یک بلندی راهرفته و از آن جاافتاده باشد.[۴]
پانویس
- ↑ «احتناک». دریافتشده در ۲ مهر ۱۴۰۳.
- ↑ «کتاب احتناک». دریافتشده در ۲ مهر ۱۴۰۳.
- ↑ «احتناک». دریافتشده در ۲ مهر ۱۴۰۳.
- ↑ «بخشی از کتاب احتناک». دریافتشده در ۲ مهر ۱۴۰۳.