اعترافات کاتب کشته شده (کتاب)

از یاقوت
اعترافات کاتب کشته‌شده
طرح روی جلد کتاب اعترافات کاتب کشته‌شده
طرح روی جلد کتاب اعترافات کاتب کشته‌شده
اطلاعات کتاب
نویسندهساسان ناطق
موضوععاشورا
امام حسین(ع)
سبکرمان
زبانفارسی
تعداد صفحات۲۳۶
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرانتشارات سوره مهر
تاریخ نشر۱۴۰۰
شابک۹۷۸۶۰۰۰۳۵۰۷۹۶
وبسایت ناشرانتشارات سوره مهر



اعترافات کاتب کشته‌شده رمانی است به قلم ساسان ناطق؛ قصهٔ جوانی که پدرش روزی کاتب اعظم دربار معاویه بوده و حالا او پیش‌ از ظهرِ عاشورا در خیمه‌ای است که کاتبانش گزارش جنگ را برای یزید مکتوب می‌کنند.

درباره کتاب

کتاب اعترافات کاتب کشته‌شده در ۷ بخش نوشته شده که نویسنده نام خیمه را به هر یک از آن‌ها داده است. این ۷ خیمه به واقعهٔ عاشورا و رخدادهای آن روز، به‌عنوان یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین وقایعی که در تاریخ اسلام به‌وقوع پیوسته است، می‌پردازد. هر کدام از آدم‌های حاضر در درون خیمه قصه‌ای هولناک را به موازات واقعهٔ اصلی روایت می‌کنند؛ قصه‌ای که پرده از راز عاشورا برمی‌دارد. همچنین در این رمان خطری بزرگ پسر کاتب اعظم را تهدید می‌کند.[۱]

درباره نویسنده

ساسان ناطق (متولد ۳۰ آذر ۱۳۵۴ در تبریز) نویسنده در زمینه ادبیات داستانی در حوزه دفاع مقدس است. او در رشته مدیریت دولتی تحصیل کرده و داستان نویسی را از سال ۱۳۷۴ شروع کرده است.[۲]

برشی از کتاب

یاد چند روز پیش افتاد. وقتی برادر پیر و پشت‌خمیده ابوالشعثاء کیسه سکه‌ها را در دستانش گذاشت، با دلِ قرص و روی خندان، چون تاجری که شترانش طاقه‌های حریر یمنی را بر پشت داشته باشند، تا بازار اسب‌فروشان رفت و چون سوارکاری که آیین جنگیدن را خوب بلد است، به پشت و پاهای چند اسب هم دست کشید، اما دلش نیامد نیمی از سکه‌های درون کیسه‌هایش را بدهد و اسبی راه‌رو و جوان بخرد. با خود فکر کرد وقتی داماد ابوالشعثاء شود، حتماً او را از خرید اسب و خانه بی‌نیاز می‌کنند. نیمه‌های شب با صورتی پوشیده، از دیوار نیمه فرو ریخته و لرزان خانه پیرزن بالا رفت. بارها صدای شیهه اسب را از طویله همسایه شنیده بود، اما در یک ماه گذشته ندیده بود پیرزن لجام اسب را دست بگیرد و با آن پشته خار و هیزمی بیاورد. در تاریکی چشم دراند و لحظه‌ای گوش خواباند. به یاد نداشت صدای پارس سگی را از خانه پیرزن شنیده باشد. با خیال راحت پایین رفت و وارد طویله شد. دو مرغ از زیر پایش فرار کردند. صدای شکستن تخم‌مرغی را زیر پایش شنید. اهمیت نداد و دهان اسب را با طنابی که برده بود، بست و کمی آن‌طرف‌تر، پشت اسب پرید و آن را با خود به کاروانسرای بیرون شهر برد. سکه‌ای به دربان کاروانسرا داد، شب را آنجا ماند و نیش آفتاب که زد، مانند الاغی که در گِل فرو برود، از دیدن اسب لاغر و پشت زخم همسایه وا رفت. ظهر آن روز سپاه پسر سعد به حرکت درمی‌آمد. چاره‌ای نداشت، باید با اسب پیرزن می‌ساخت. ساعتی بعد برای خرید زین و برگ اسب به بازار رفته بود که پیرزن را پشته هیزم بر پشت دید. پیرزن جلوی مغازه‌ای نفس تازه می‌کرد. شنید به مغازه‌دار می‌گوید دیشب اسبش را دزدیده‌اند. مغازه‌دار گفت اگر به حرفش گوش می‌داد و اسب را به او می‌فروخت، حالا مجبور نبود پشته به پشت بگیرد. پیرزن می‌گفت در یک ماه گذشته با فروش هیزم برای اسبش جو خریده و پشته هیزم بر پشت اسب نگذاشته تا جای زخم هیزم‌ها بر پشتش خوب شود. دیگر به حرفشان گوش نداد. زین و برگی زمخت و رنگ‌ورو رفته را به چند سکه خرید و زود به کاروانسرا برگشت.[۳]


پانویس

  1. «اعترافات کاتب کشته‌شده». دریافت‌شده در ۱۹ شهریور ۱۴۰۳.
  2. «درباره ساسان ناطق». دریافت‌شده در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳.
  3. «اعترافات کاتب کشته‌شده». دریافت‌شده در ۱۹ شهریور ۱۴۰۳.