خمپاره ۱۲۰ داشتیم. ده بیست گلوله زد و آتش آنها ساکت شد. دکتر چمران از این که خمپارهها به هلی کوپتر اصابت کنند، نگران بود. با ساکت شدن آتش، تخم مرغ آبپز را توی دهانم گذاشتم و با انگشت فشار دادم که پایین برود. چمران خنده اش گرفت و گفت: میجویدید بهتر نبود؟! گفتم: اینطوری زود هضم نمیشود. ممکن است تا دو سه روز دیگر غذا گیرم نیاید. گفت: تو بنا داری تا دو سه روز غذا نخوری؟ اگر این بچهها دو سه روز چیزی نخورند. میمیرند.
بابانظر (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | مصطفی رحیمی |
موضوع | دفاع مقدس |
سبک | خاطرهنویسی |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۴۸۴ |
قطع | رقعی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات سوره مهر |
تاریخ نشر | ۱۳۸۸ |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۵۰۶۱۴۸۵ |
بابا نظر کتابی به نویسندگی مصطفی رحیمی است که در آن مشروح خاطرات شفاهی شهید محمدحسن نظرنژاد در مصاحبه با حسین بیضایی به چاپ رسیده است. این کتاب در ۱۸ فصل تدوین شده است که در هر فصل خاطرات ایشان از انقلاب، جنگ و عملیاتهای مختلف است. در بخش آخر کتاب هم عکسها و اسناد را شامل می شود.
دربارهٔ کتاب
این اثر دریچه تازهای به برخی زوایای ناشناخته انقلاب و دفاع مقدس گشوده است. مؤلف در این اثر با گزارش و زبانی خواندنی از زندگی و مبارزات مردی پرده برمیدارد که تعبیر مجسمی از جوانمردی و ایثار بود.
این جانباز ۹۵ درصد که حضوری طولانی و مستمر در جبهههای جنگ داشت، در سال ۷۵ به شهادت رسید. محمدحسن نظرنژاد که بعدها به «بابانظر» معروف شد فعالیتهای مبارزاتیاش را از دوران پیش از انقلاب آغاز کرد. اولین بار در سال ۱۳۵۸ عازم جبهه شد و تا پایان جنگ در جبههها حضور داشت. در بُستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد. در فکه کمرش شکست. در فاو قفسه سینهاش شکافت و… وی سرانجام روز ۷ مرداد ۱۳۷۵ دچار تنگی نفس شده و به شهادت رسید.
محمدحسن نظرنژاد ملقب به بابانظر در بیشتر زمان جنگ ایران و عراق را در جبهههای جنگ گذراند و جراحتها و آسیبهای جدی دید. مصاحبههای این کتاب توسط سیدحسین بیضایی انجام گرفته است و تدوین آن را مصطفی رحیمی به عهده داشته است.
کتاب بابانظر ابتدا با تیراژ ۲۰ هزار نسخه وارد بازار کتاب شد. این کتاب طی اولین سال انتشار (از شهریور ۱۳۸۸ تا شهریور ۱۳۸۹) ۲۴ بار تجدید چاپ شده است. بابانظر حاصل گفتوگوی ۳۶ ساعته سید حسین بیضایی با محمدحسن نظرنژاد در سال ۱۳۷۴ و اوایل ۱۳۷۵ است که به شکل ویدئویی ضبط شده و اکنون از سرنوشت آن فیلمها خبری در دست نیست، اما کلمهها و جملههای آن مصاحبهها پس از ضبط، روی کاغذهای سفید آمده و ماندگار شدهاند. برای تدوین خاطرات اولیه از قلم مصطفی رحیمی سود جسته شده و همه پانوشتهای کتاب هم از متن خاطرات به پایین صفحهها آمده که گفتههای خود شهید بابانظر است.
دربارهٔ شهید محمدحسن نظرنژاد
شاید محمدحسن نظر نژاد در میان همه کسانی که جنگ هشت ساله را تجربه کردهاند یک استثنا باشد. او برای اولین بار سال ۱۳۵۸ به کردستان رفت تا آتشی که دست غریبهها آن را روشن کرده بود، خاموش کند. هفده سال بعد یعنی در سال ۱۳۷۵ برای آخرین بار به کردستان رفت تا آغاز و پایان دفتر زندگیاش در کوهها و قلهها نوشته شود.
آن روزها او یک داوطلب ساده اما نترس و فهیم بود که به همه زیبایی این آب و خاک دلبسته بود. در سالهای جنگ او به قائممقامی فرماندهی لشکر هم رسید. لشکری که بچههای خراسان بیرق آن را بالا برده بودند. جنگ، محمدحسن نظرنژاد را بابانظر کرد. مانند پدری سایهاش روی سنگرها و خاکریزها بود و خراسانیها طعم شجاعت و تدبیر او را در شبها و روزهای عملیات برای همیشه در کام دلشان نگه خواهند داشت. بابانظر بیش از ۱۴۰ ماه در مناطق جنگی بود. در بستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد. در فکه کمرش شکست. در فاو قفسه سینهاش شکافت، گازهای شیمیایی به ریههایش رسید و وقتی جنگ تمام شد، ۱۶۰ ترکش به بدن او خورده بود که تنها ۵۷ ترکش از سر تا پایش بیرون زد اما ۱۰۳ ترکش همچنان در پیکر قوی و نیرومند او که روزی از پهلوانان خراسان بود، به یادگار ماند. در سال ۱۳۷۵ محمدحسن به عنوان مسؤول عملیات لشکر ۵ نصر خراسان راهی کردستان میشود تا از واحدهای لشکر بازدید کند. آن روز، روز هفتم مرداد ماه ۱۳۷۵ بود که به ارتفاعات کفارستان میرسند.
در دل همان کوهها و قلهها که روزی جوانی او را دیده بودند، به خاطر کمبود فشار هوا دچار تنگی نفس میشود. او را برای مداوا به مقرهای پایین دست میرسانند اما دیگر دیر شده بود. کتاب خاطرات بابانظر حاصل گفتوشنود ۳۶ ساعته سیدحسین بیضایی با اوست. همه مصاحبهها در سال ۱۳۷۴ و اوایل ۱۳۷۵ ضبط ویدیویی شده که از سرنوشت این فیلمها خبری در دست نیست. کلمهها و جملههای این مصاحبهها پس از ضبط، روی کاغذهای سفید آمدند و ماندند.
جوایز و افتخارات
این کتاب در سیزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس به عنوان اثر برگزیده در بخش خاطرات دیگرنوشت انتخاب شد. دربارهٔ این کتاب روایتها و اظهار نظرهای گوناگون منتشر شده است؛ مثلاً محمدباقر قالیباف معتقد است: میتوان گفت کتاب بابانظر روایت صادقانه جنگ است. سرلشکر رحیم صفوی میگوید: افرادی چون شهید نظری نژاد گوی سبقت را در میدان اخلاص و شهادت از من و آقای قالیباف ربودند و شاید صفاتی داشتند که خداوند شهادت را نصیبشان کرد. مرتضی سرهنگی هم میگوید: بابانظر نشانه بلوغ ادبیات دفاع مقدس است. عزتالله انتظامی و پرویز پرستویی پس از خواندن کتاب بابانظر، دو یادداشت بر کتاب نوشتهاند.
برشی از کتاب
انگار ستون جبهه شده بود، به محض آنکه برای معالجه به تهران یا مشهد برای چند روزی می رفت ، مرتب به او پیغام می دادند که برگرد، بدون او کارها در جبهه پیش نمی رفت …. دستش آنقدر به خاک جبهه متبرک شده بود که پدرش هنگام مرگ از وی خواست تا اولین کسی باشد که رویش خاک بریزد.
گفتاورد
مرتضی سرهنگی:بابانظر نشانه بلوغ ادبیات دفاع مقدس است.
استان خراسان فرماندهان شناخته شده و گمنام زیادی در دوران دفاع مقدس داشته است اما دوست دارم بدانم که چه چیزی در شخصیت شهید نظرنژاد وجود داشت که شما را به سمت جمعآوری و تدوین خاطرات ایشان هدایت کرد؟
بابانظر مرد خاصی بود و شرایطی هم که منجر به تدوین خاطراتش شد، خاص بود. من گاهی که به زندگی او فکر میکنم، متوجه میشوم که حتی یک خط تحول ثابت در زندگی او وجود نداشته است، کل مسیر زندگی او پر از تنش بوده است و کتاب هم همین را نشان میدهد.
من بابانظر را با توجه به شناختی که از او داشتم انتخاب کردم. یادم هست از سال ۵۹ وارد بسیج شدم و در آن سالها بحث ترور مسئولین دولت و سپاه در مشهد مطرح بود. در همین راستا خواسته شده بود منزل برخی از بچههای سپاه را بیشتر مراقب باشیم. حوزه بسیج منطقه ما به گونهای فعالیت میکرد که مراکز بسیج نزدیک به ۲۸ مسجد را تحت سرپرستی خود داشت. شهید نظرنژاد هم در آن ایام در محله طلاب مشهد که مسئول مراقبت از آن بودیم، ساکن بود و اولین شناخت من با ایشان در آنجا شکل گرفت. این ماجرا بود تا زمانی که جنگ شروع شد. او قبل از جنگ در واحد عملیات سپاه مشغول به فعالیت بود و برای رفع غائله گنبد و کردستان هم تلاشهای زیادی انجام داده بود.
صدام که حمله کرد، شهید نظرنژاد هم به جنوب رفت. من در ایام دفاع مقدس، در لشکر ۲۱ امام رضا (ع) وارد شدم و بر حسب تصادف در آنجا با ایشان ارتباط بیشتری برقرار کردم و بیشتر به او آشنا شدم.
جالب است بدانید که عملیات نیروهای لشکرهای خراسان در آن زمان زبانزد بود؛ تا جایی که سه روز پس از حمله صدام، در یکم مهر نیروهای خراسان در خوزستان هستند و در سوم مهر لشکر ۷۷ خراسان در تپههای فولیآباد اهواز مستقر میشوند.
شهید نظرنژاد در ایام جنگ مسئول بخش طرح و عملیات لشکر ۲۱ امام رضا (ع) بود و در کنار سردار قاآنی کار میکرد. به دلیل شرایط سنی که داشت، یعنی متولد خرداد ماه سال ۱۳۲۵ از همه نیروهای حاضر در لشکر بزرگتر بود، منظورم البته نیروهای رزمی است. در کنار این موضوع او قبل و از انقلاب هم سابقه مبارزاتی داشت و در ورزش کشتی هم جزو قهرمانان بهشمار میرفت و دارنده مدال نقره آسیا نیز بود. حتی مبدع کشتی چوخه قبل از انقلاب بود و همه اینها بر آشنایی نیروها بر او میافزود. عبارت بابانظر هم از همینجا نشات گرفت و ناشی از همین احترامی بود که به او گذاشته میشد. کلمه «بابا» هم به خاطر این به او گفته میشد که همه دوستش میداشتند.
آقای قالیباف هم از همانجا با ایشان آشنا شد؟
آقای قالیباف ابتدا فرمانده لشکر ۲۱ امام رضا (ع) بود و بعد به لشکر نصر رفت و آقای قاآنی از آن لشکر به لشکر امام رضا آمد.
ارتباط شما با بابانظر از کی جدیتر شد؟
من از ابتدای سال ۶۵ در خدمت ایشان در لشکر بودم و به خاطر حضورم در گردان تخریب، ارتباط بیشتری با واحد طرح و عملیات هم داشتم. یادم هست به خاطر ویژگیهای شخصیتی ایشان در ایام جنگ معمولاً سایر فرماندهان سعی میکردند در مواقعی مثل صرف ناهار یا … در کنار ایشان باشند و همه به نوعی مشتاق بودند که حرفهای او را بشنوند. همین موضوع من را به شنیدن حرفهای او بیش از پیش ترغیب میکرد.
ارتباط شما با او بعد از جنگ چطور ادامه پیدا کرد؟
من از همان پایان جنگ در فکر این بودم که خاطرات شهید نظرنژاد را جمعآوری کنم؛ یعنی از سال ۶۹ و ۷۰ دنبال این موضوع بودم و حتی از دوران جنگ هم این فکر را داشتم، اما موفق به آن نمیشدم تا اینکه با مجموعه فرهنگی سپاه در سالهای پس از پایان جنگ آشنا شدم و این برای من ایجاد انگیزه کرد.
چرا به سراغ بقیه سرداران نرفتید؟
مشکل این کار در خیلی از موارد، خود بچههای جنگ بودند. معتقد بودند کارشان کاری اعتقادی بوده و عمل به تکلیف کردهاند و نیازی به صحبت دربارهٔ آن نیست. هیچکدام فکر نمیکردند این نگفتن ممکن است باعث گناه و ایجاد خلاف در جامعه شود و همین شد که خود بچههای جنگ الان بعد از ۲۵ سال معتقدند که انگار آن دوران در خوابشان رخ داده است.
و از میان آنها بابانظر استثنائاً پذیرفت که حرف بزند؟
به همین راحتی هم نه. با او چندین جلسه صحبت کردم. البته خودش هم تحلیل کرد که باید این خاطرات عنوان شود و در نهایت پذیرفت که حرف بزند.
اما با این حال وقت زیادی برای انجام مصاحبه گذاشته نشده است. فکر کنم چیزی در حدود ۳۶ ساعت مصاحبه شده است.
بله. این برمیگردد به زمان مصاحبه. این گفتگوها در سال ۷۲ انجام شد و آن زمان در مقطعی بود که یگانهای سپاه در حال گذراندن دوره آموزشی برای دریافت درجه بودند و نظم و انضباط سازمانی در سپاه بیش از پیش مورد توجه قرار گرفته بود. به هر حال سیاستها تغییر کرده بود و خب برای مصاحبه وقتی نبود. همین موضوع باعث شد در نهایت ساعت ۵ صبح برای مصاحبه انتخاب شود. نزدیک ساعت ۴ که میرفتیم به مقر سپاه. ساعت ۵ مصاحبه آغاز شد و در نهایت هم ساعت ۶:۳۰ از آنجا خارج شدیم.
البته شرایط هم فرق داشت و خاطرهگویی نوعی فاش شدن اطلاعات نظامی بهشمار میرفت. باید مصاحبهها با مجوز حفاظت انجام میشد.
من هر روز صبح با او در بیرون از مراکز سپاه قرار میگذاشتم و با ماشین خودش وارد مقر سپاه میشدم. در نهایت ۱۷ جلسه مصاحبه در ۳۶ ساعت انجام شد که همه آنها هست. ولی قبول دارم که او مرد همه دوران دفاع مقدس بود و میشد برای هر عملیاتی که او در آن بود یک کتاب از زبان وی تدوین شود.
نخواستید که این مصاحبهها ادامه بیابد؟
نه. او و شرایط جسمی و کاریاش اجازه آن را نداد. میدانید که ایشان ۱۵۰ ترکش در بدن داشتند. گوش و چشم چپ نداشتند. بخش میانی بدنش جراحات زیادی داشت و در کنارش شرایط جدید حاکم بر سپاه هم اجازه تداوم این کار را نمیداد.
خب این شرایط سخت را چطور برای خاطره گویی تحمل میکردند؟
شهید نظرنژاد یا به چیزی اعتقاد نداشت یا اگر داشت آن کار باید به هر شکل ممکن به انجام میرسید. درست است که او تحصیلات عالی نداشت، اما از حیث بصیرت و معرفی در جایگاه والایی قرار داشت. وقتی ایمان آورد که باید خاطره بگوید و دانشش را به آیندگان بدهد، بیش از من، خودش پیگیر انجام این کار بود. با تمام وجود حرف میزد و در صحبتهایش با تمام وجود میسوخت. تأکید هم داشت که صادقانه و بیکم و کاست حرفهایش را بزند.
متن نهایی کتاب را خودشان رویت کردند؟
نخیر. آن زمان به شهادت رسیده بود. ۷ مرداد ۱۳۷۵ ایشان شهید شد و ۳۱ شهریور ۱۳۸۸ کتاب به چاپ رسید.
چرا انتشار این کتاب اینقدر طول کشید؟
اینها دیگر زخمهای کهنه است. شرایط در آن زمان فرق داشت. اول از همه گفتند امکان چاپ نیست. بعد اعلام شد خود استانها کارهایشان را منتشر کنند. دنبال این بودند که این کارها پروژهای شود و این یعنی از دست رفتن اثرگذاری معنوی کتاب.
اما این کتاب حتی از حیث ادبیات هم از بیان شهید نظرنژاد دور نشد و صراحت بیان او در کتاب باقی ماند و خیلی جرات میخواست که تنها پنج سال پس از پایان جنگ ایشان از همه عوامل موفقیت و شکست در جبههها سخن بگویند.
از میان این گفتهها برای خود شما موضوعی بود که برای شما از اهمیت ویژهای برخوردار باشد؟
بله. شهید نظرنژاد معتقد بود جایی که از خدا دور شدهایم و به سلاح بیشتر از خداوند توکل کردهایم، در جنگ شکست خوردیم. معتقد بود غرور گاهی باعث شکست ما شده است.
کتاب شما در زمان انتشارش چند حاشیه داشت که هرگز دربارهاش سخنی گفته نشد. نخست عنوان تدوینگر کتاب بود که هیچ وقت عنوان نشد برای چه در این کتاب گنجانده شده است.
من از این قضیه میگذرم. تمایل ندارم دربارهاش حرفی بزنم.
مقدمه کتاب هم گویا از نظر شما مشکل داشته؟
بله. این مقدمه خود کتاب را زیر سؤال برده است. در این مقدمه گفته شده که کتاب حاصل ۳۶ مصاحبه است و … اما مقدمه زمان و مکان این مصاحبه را اشتباه اعلام کرده است و اعلام داشته که از سرنوشت فیلمهای این مصاحبه خبری نیست. خب ذهن هر خوانندهای با این جملات به تشویش میافتد. در حالی که فیلم همه این مصاحبهها موجود است.
خود شما در جریان نگارش این مقدمه نبودید؟
نه. حتی در جریان انتشار کتاب هم نبودم. کتاب که چاپ شد به من اطلاع دادند.
یعنی واقعاً خبر نداشتید؟
نه. نیت من واقعاً انتشار این کتاب بود، اما به من اعلام نشد که کتاب در حال انتشار است و در نهایت چاپ که شد به من خبر دادند که بله، کتاب چاپ شده است! برای من الان مسئله مهم این است که کتاب چاپ شده و بهتر است دیگر به حواشی نپردازیم.
نظر خانواده شهید نسبت به کتاب چه بود؟
عنوان شد که میشد برخی مطالب دیگر هم در کتاب باشد که جامعتر شود و برای اینکه ایشان بهتر شناسانده شود، باید کتابهای بیشتری نوشته میشد. و حتی عنوان شده بود که اگر بنا باشد همه خاطرات این شهید چاپ شود، باید کتابهای بیشتری نوشته میشد.
از کتاب شما قبل از انتشار به عنوان رقیبی برای کتاب «دا» یاد میشد، ولی در نهایت این اتفاق نیفتاد. چرا کتاب شما دیده نشد و زیاد به آن توجهی صورت نگرفت؟
کتاب «دا» مربوط به یک مقطع کوچک از جنگ است؛ یعنی یک مقطع سی و چند روزه، اما خاطرات بابانظر همه دروان دفاع مقدس را در بر میگیرد. یکی از علل مظلومیت این کتاب خود بابانظر بود که در اوج مظلومیت زیست.
شرایط سیاسی روز کشور و حوادث بعد از انتخابات به کتاب ضربه زد. در کنار آن بحران سال ۸۸ کشور و مسائل پس از انتخابات هم تأثیر خود را داشت. کتاب در این شریط رونمایی شد و اینها خیلی روی اثر سایه انداختند.
شاید به خاطر شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه و مطرح بودن آقای قالیباف به عنوان یک رجل سیاسی و مطرح شدن جدی نام ایشان در این کتاب، شرایط سیاسی روز کشور این امکان را پدیدآورد که کتاب کمتر مورد توجه قرار بگیرد.
میدانید که کتاب به چاپ چندم رسیده است؟
دقیقاً نه.
پیگیر هم نشدید؟
من به دنبال نشر این مطالب بودم و میخواهم که حقیقت جنگ زنده بماند؛ بنابراین شمارگان کتاب و چند چاپ خوردن آن برایم اهمیتی ندارد.
اگر الان هم میخواستید این کتاب را منتشر کنید به همین شکل این کار را میکردید؟
بله، ولی خب عکسهای بیشتری در کتاب قرار میدادم.[۱]
پیوند به بیرون
- بابانظر هنوز هم مظلوم است. گفتگو با سیدحسین بیضایی
- یادداشت عزتالله انتظامی و پرویز پرستویی درباره "بابانظر"
- گزارش کامل فارس از مراسم رونمایی کتاب بابانظر
- مروری بر کتاب پر فروش بابانظر
- «بابانظر» یک باغ است
- مافیای آثار دفاع مقدس
- یادداشت سیدرحیم صفوی: بابانظر را باید خدانظر نامید
- یک نسل سومی جنگ ندیده
- کتاب خاطرات دست اول
- کتابهایی برای تغییر نگرش. گفتگو با حسن بنیانیان رئیس حوزه هنری
- ↑ «مصاحبه با اعمال شاقه!». خبرگزاری مهر. ۹ مهر ۱۳۹۱. دریافتشده در ۲۲ مرداد ۱۴۰۳.