باغ انگور باغ سیب باغ آیینه (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نامهای دیگر | باغ انگور باغ سیب باغ آیینه:گفت و گو با صفیه مدرس، همسر سردار شهید مهدی باکری |
نویسنده | مرتضی سرهنگی |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۳۱ |
قطع | پالتویی |
مجموعه | بانوی ماه |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات سوره مهر |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۹۲۹۱۹۳۲ |
باغ انگور باغ سیب باغ آیینه با عنوان فرعی گفت و گو با صفیه مدرس، همسر سردار شهید مهدی باکری به قلم مرتضی سرهنگی جلد چهارم از مجموعه بانوی ماه[یادداشت ۱] است که توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
دربارهٔ کتاب
این کتاب با عنوانی شاعرانه خواننده را به تماشای قامت بلند سرداری از سرداران دفاع مقدس، شهید مهدی باکری میبرد. در این دیدار و تماشا، نشان دهندهٔ راه، صفیه مدرس است که به پرسشهای گودرزیانی پاسخ میگوید.
او ابتدا از روزهای نخست جنگ در ارومیه میگوید؛ خانوادهٔ مدرس در باغ انگورشان در اطراف شهر هستند که خبر جنگ میرسد و بعد که برمیگردند، موضوع خواستگاری مهدی باکری پیش میآید. در اولین دیدار، هیچکدام همدیگر را نمیبینند! چرا که تمام مدت با هم سر به زیر صحبت کرده بودند. اما همان دیدار، کافی بوده تا بدانند که باید همسفر هم باشند.
بعد هم مراسم عقد بوده که طبیعتاً سادگی در آن حرف اول را میزده: «مراسم عقد خیلی ساده برپا شد؛ با یک جعبهٔ سیب از باغ خانهٔ پدری آقا مهدی، یک جعبه شیرینی و یک آیینه خیلی ساده که شاید ده یا پانزده تومن خریده بودند.» اما چیزی که در این میان غریب است، مهریهٔ عروس است که یک جلد کلامالله مجید بوده و یک اسلحهٔ کلت!
فردای روز عقد هم که یکشنبه یازدهم آبان سال ۱۳۵۹ بوده مهدی باکری عازم جبهه میشود و سه ماه بعد برمیگردد تا زندگی بیپیرایهٔ خود را در خانهٔ پدری باکری آغاز کنند. در روز شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۵۹. اما اردیبهشت ۱۳۶۰ مهدی، فرماندهٔ سپاه ارومیه میشود. به همین خاطر، بعد از مدتی خانه و زندگی مختصرشان را برمیدارند و به اهواز میروند. اما در آنجا همخانه به دوشی مدرس در شهرهای اطراف مناطق عملیاتی شروع میشود؛ اهواز، اسلامآباد غرب، دزفول و… او هم صبورانه و مؤمنانه این شرایط را به جان میخرد.
آخر چگونه میتوان از مردی که حتی به مراسم برادر شهیدش حمید نمیرود تا در منطقه بماند، خواست که در خانه باشد؟ با این همه، در فاصلهٔ بین عملیات خیبر و بدر، چیزی حدود یک سال، تقریباً هیچ عملیاتی صورت نمیگیرد و مهدی هفتهای یک بار به خانه میآید. اما اوایل اسفند ماه ۱۳۶۳ عملیات بدر آغاز میشود تا باکری در باغ آیینهٔ دجله با آبهای زلال به ابدیت بپیوندد.[۱]
برشی از متن کتاب
چهارده پانزده روز بعد از آغاز جنگ، مسئله خواستگاری پیش آمد. شهید باکری توسط یکی از دوستان معرفی شد. فهمیدم شخص شناخته شدهای در شهر است، بنابراین دربارهاش تحقیقاتی نکردیم. پیش از این من خیلی خواستگار داشتم، منتهی هر بار استخاره میکردم آیه میآمد که اگر صبر کنید زوج مطهری برای شما خواهد آمد. شخصاً شناختی درباره آقا مهدی نداشتم. فقط یک بار که فعالیتی در جهاد داشتم و به کارخانه قندی رفتیم که پدر آقا مهدی کارمند آنجا بود. خواهر ایشان هم با ما بود. خلاصه، شناخته شده بودند. یکی از خیابانهای ارومیه هم به نام شهید علی باکری است. برادر آقا مهدی که سال 1352، رژیم شاه او را شهید کرده بود. آقا مهدی، در زمان خواستگاری در شهرداری کار میکرد. محل شهرداری هم در میدان انقلاب ارومیه بود. آقای نادری، دوست شهید باکری، در شهربانی کار میکرد و در همین خیابان انقلاب، یک بار به ایشان میگوید: «چرا ازدواج نمیکنی؟» وقتی آقای مهدی شرایطش را میگوید، آقای نادری با خانمش صحبت میکند و بعد ما را به آقای مهدی معرفی میکنند. در این زمان، خانواده ما تازه از باغ انگور اطراف شهر آمده بود. ما دو ماه از تابستان را حتماً به باغ انگور پدرم میرفتیم و پانزدهم مهر (وقتی که برداشت محصول تمام میشد) به شهر میآمدیم. آن سال، ما در باغ بودیم که جنگ شروع شد و تازه از باغ به شهر برگشته بودیم و هنوز جابهجا نشده بودیم که خانم آقای نادری آمد و پیشنهاد ازدواج با آقا مهدی را به صورت خصوصی با من در میان گذاشت. گفت: «آقا مهدی از بچههای مذهبی شهر است، مسجدی است، خوب است. درباره او فکر کن.»
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ «باغ انگور باغ سیب باغ آیینه». وبسایت انتشارات سوره مهر. دریافتشده در ۱۶ تیر ۱۴۰۳.
یادداشت
- ↑ این مجموعه به گفتگو با همسران سرداران و فرماندهان شهید هشت سال دفاع مقدس پرداخته است.