بزرگمرد کوچک (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | حسین نیری |
موضوع | دفاع مقدس |
سبک | خاطرات |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۱۵۶ |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات سوره مهر |
تاریخ نشر | ۱۳۹۲ |
نوبت چاپ | اول |
شابک | 978-964-471-815-1 |
وبسایت ناشر | سوره مهر |
بزرگمرد کوچک خاطرات شفاهی قنبرعلی بهارستانی به قلم حسین نیری است که در اولین روزهای جنگ، همراه با پدرش به دست دشمن اسیر شد.
درباره کتاب
ماجرای این کتاب درباره قنبرعلی، نوجوانی ۱۱ ساله است که همراه با پدرش به دست نیروهای عراقی اسیر شد. در میانه ماجرا، برادر قنبرعلی هم اسیر شده و به او و پدرش میپیوندند و این جمع خانوادگی، مدت زیادی را در اسارت نیروهای بعثی میمانند. قنبرعلی در اردوگاه عراقیان به درسش ادامه داده و کارگری میکند.[۱]
در خاطرات قنبرعلی یک امید بزرگ وجود دارد؛ او هرگز ناامید نمیشود و در همهی مراحل اسارت و با همهی دشواریهایی که در اردوگاه وجود دارد، او امیدوار و سرشار از زندگی است. در فعالیتهایی چون تئاتر شرکت میکند و از شرکت در هیچ کدام از کارهای گروهی کناره نمیگیرد. جالب اینکه در اردوگاههای عراقی آموزش قرآن، نهجالبلاغه و بعدتر زبان انگلیسی هم انجام میشود و قنبرعلی در همهی آنها شرکت میکند. سرانجام قنبر و پدرش در سال ۱۳۶۲ از اسارت رهایی یافتند، درحالیکه دو برادر دیگرش به شهادت رسیده بودند.[۲]
بُرشی از کتاب
عراقیها درهای انبارها را با شیروانیهایی بسته بودند. جلوی در یکی از این انبارها، سالنی بود که بچهها آنجا ورزش باستانی میکردند. آسایشگاهی آن طرف بود که یک مقدار خرتوپرت داخلش بود. عراقیها آن وسایل را برداشتند و بیرون بردند. میخواستند آنجا را خالی کنند تا یک آسایشگاه دیگر درست کنند؛ تعداد اسرا روز به روز بیشتر میشد و جا کم بود. قبلاً بچهها توانسته بودند به آنجا راه پیدا کنند. من هم متوجه شدم که وارد آنجا شدند و مقداری کاغذ، قلم و خودکار با خود بیرون آوردند. اتفاقاً یک دفعه وضعیت کاغذ و قلم در اردوگاه خوب شد.
برای اینکه عراقیها متوجه نشوند به انبار دستبرد زده شده، انبار را آتش زدند. گاهی از انبار، هنگام آتشسوزی صدای تقوتوق بلند میشد؛ حالا یا صدای فشنگ بود یا شیشهای، چیزی میشکست. به هر حال خود عراقیها جرئت نمیکردند به آنجا نزدیک شوند.
خلاصه آتش خاموش شد و عراقیها ته ماندۀ آن را تخلیه کردند. وقتی انبار تخلیه شد، یک بار یواشکی داخل آنجا شدم؛ خیلی وحشتناک شده بود. در بدو ورود به آنجا باید میپیچیدی و تا نمیپیچیدی، چیزی معلوم نبود. من هم کمی که جلو رفتم، ترسیدم و برگشتم. عراقیها آن جا را تا عملیات رمضان بستند.
در این عملیات تعدادی اسیر جدید به اردوگاه آوردند و اردوگاه مملو از اسیر شد و جا کم آمد. بنابراین عراقیها آسایشگاههای گوشۀ اردوگاه را هم پر از اسیر کردند. تعدادی را هم برده بودند به اردوگاه کناری. فکر میکنم موصل ۲ بود. آنجا از اردوگاه ما، بزرگتر و سرسبزتر بود؛ مثل باغ، سبزیکاری میشد و درختهای انجیر زیادی داشت. حتی وسط اردوگاه هم یک فلکه بوده. عراقیها روی این اسرا خیلی کار کرده بودند تا بتوانند از آنها سوء استفاده کنند. اما دیده بودند فایدهای ندارد، همهشان را جمع کردند و آوردند اردوگاه ما.[۳]
پانویس
- ↑ «بزرگمرد کوچک». دریافتشده در ۱۵ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «بزرگمرد کوچک». دریافتشده در ۱۵ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «بزرگمرد کوچک». دریافتشده در ۱۵ شهریور ۱۴۰۳.