تقی علایی
اطلاعات شخصی | |
---|---|
تاریخ تولد | ۱۳۱۴ (۸۸–۸۹ سال) |
محل تولد | پیشوا |
اطلاعات هنری | |
آثار برجسته | حماسه عشق |
ناشر | انتشارات عطش |
محمدتقی علایی (زاده ۱۳۱۴ در پیشوا) مشهور به حاج تقی علایی شاعر اهل ایران است که مجموعه اشعار او با نام «حماسه عشق» توسط انتشارات عطش منتشر شده است.
محمدتقی علایی از حاضران در قیام ۱۵ خرداد است. او مبارزات سیاسی خود را از سال ۱۳۴۲ شروع کرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران به این مبارزات ادامه داد.
نام علایی در بین مردم پیشوا به نیکی برده شده و تاریخ این شهر بیانگر مبارزات او علیه حکومت پهلوی است.
کتاب حاج تقی
کتاب حاج تقی با عنوان فرعی خرده روایتهایی از زندگی تقی علایی مشتمل بر خاطرات و برشهایی از زندگی محمد تقی علایی است.
حاج تقی در خاطراتش پیشوای دهههای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ را به تصویر میکشد و این سالهای پیشوا را با ذکر جزئیات مرور میکند. درخشندگی چهره حاج تقی در پیشوا و ورامین به جهت حضورش در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. سر نترس او در رویارویی با ظلم و ستم از او چهره ای انقلابی ساخته است. حاج تقی به مدد حافظه قوی و دل زلال و روشنی که دارد، راوی منصفی است که به روایت خاطراتش میپردازد. و باز هم به مدد حافظه قوی در گفتن خاطراتش، سعی میکند یک واو را جا نیندازد. ذکر جزئیات و همچنین حال وهوایی که در آن زیسته، از ویژگیهای روایت این شاهد عینی قیام ۱۵ خرداد است.
نمونهای از اشعار
گفتاورد
روایت حاج تقی علایی از روزهای خرداد۱۳۴۲
حالا نزدیک شصت سال از ماجرای نیمه خرداد سال ۴۲ مردم پیشوا میگذرد و طبیعی است که جز با یادآوریهای تقویمی و رسمی، این اتفاق کمکم فراموش شود؛ اما اینجا همه چیز رنگ و بوی اصالت دارد. از کوچههای پیچ در پیچ و خانههایی با معماری قدیمی بگیر تا ارادت و علاقه مردم به امامزاده مقدس پیشوا و خرده خاطرات پیر و جوان از تظاهرات تاریخی و عجیب مردم این شهر؛ اینجا پر از ریشههایی است که هنوز محکم و جاندار در خاک ایستادهاند.
«حاج محمدتقی علایی» یکی از همان ریشه هاست. خانه کوچک او راحت پیدا میکنیم؛ جنوب شرقی استان تهران، پیشوای ورامین، محلهای قدیمی درست روبروی حرم امامزاده جعفر بن موسی (ع) برادر امام رضا علیهالسلام. حاج آقا علایی متولد ۱۳۱۴ است؛ پیرمرد هشتاد و چهارساله خوشرویی که وقتی یک بعد از ظهر گرم خرداد به خانهاش میرسیم، میگوید از صبح منتظر رسیدن ماست. او این سالها مثل خیلی از اهالی پیشوا سرگرم کشاورزی بوده است: «پدرم کشاورز بود. من هم همان کشاورزی را ادامه دادم. خدا یک دختر به من داد و دو پسر. زمان دفاع مقدس هم دامادم شهید شد و هم پسر ارشدم، محمد. پسر دیگرم این روزها کشاورزی میکند.»
او حافظه عجیبی دارد؛ طوری که اسم تک تک افراد حاضر در قیام ۱۵ خرداد را با کوچکترین جزئیات به راحتی به یاد میآورد. خودش میگوید همه اینها به خاطر مطالعه و درگیر کردن ذهن است؛ مثلاً او چندین هزار بیت شعر از بردارد و البته خودش هم سالهاست شاعری میکند: «شصت و پنج سال است که شعر میگویم. نزدیک ۱۲۰۰۰۰ بیت شعر گفتهام. هفت کتاب شعرم چاپ شده، یک دفتر دستنویس از اشعارم هم دارم که آماده چاپ است.» حاج آقا علایی روضهخوان شناخته شدهای هم هست. او برای روایت قیام ۱۵ خرداد سال ۴۲ پیشوا، از چند ماه قبلتر شروع میکند؛ از همان روزهایی که نوحه خوانی و هیئتداری فرصتی بود برای رساندن خبرهای مهم به گوش مردم: «ما ده نفر بودیم. من، حاج عباس رحیمی، عزت کریمی، محمد تاجیک و … سال ۴۱ هفتهای یک شب جلسهای داشتیم که کسی از آن خبر نداشت. آن روزها در مجلس ملی قانونی تصویب شد به نام کاپیتولاسیون، ما شبها از ساعت نه تا یک بعد از نصف شب راجب اینها حرف میزدیم. دورهمی، اکثراً در باغ ما یا لب جوی آب بود که مخفیانه بماند. وقتی امام در حوزه علمیه قم گفت مردم و علما! من اعلان خطر میکنم، به داد اسلام برسید، نوار این سخنرانی هم به دست ما رسید.»
این جلسات مخفیانه تا روز عاشورای سال بعد ادامه پیدا میکند و دهه اول محرم آن سال با ماه خرداد یکی میشود: «این کوچه حسینیهای دارد به نام حسینیه نور. ۲۸ ساله بودم و روضه خوان این حسینیه. آن شبها اول یک روحانی صحبت میکرد و از ساعت ۹ تا ۱۰ شب برنامه صحبت کردن من بود، برای اینکه تاریخ حماسه عاشورا را برای مردم بگویم. لابلای حرفهایم هم گهگاه به سخنرانی امام اشاره میکردم. روز تاسوعا هیئت ما گل کرده و حسابی شلوغ بود. اول کَل عبدالله حیدری نوحه خواند، بعد حسن مقدس و… حالا فکر کنید رئیس پاسگاه ژاندارمری جلوی دکان قصابها ایستاده بود، چهار ژاندارم هم جلو خانه یک نفر دیگر ایستاده بودند. یک ژاندارم هم جلوی هیئت ایستاده بود. میگفتند رئیس سازمان امنیت هم قرار است آخر هیئت بیاید.
من رفتم روی چهارپایه و گفتم: «مردم نترسید! اگر تیری آمد، به من میخورد. با من تکرار کنید.» جمعیت همین شعر را تکرار میکرد وبعد هر دو دسته بلند میگفتند "حسین! " خدا میداند، آن شش هفت هیئتی که دور هم جمع شده بودیم، نصف بازار را گرفته بود. من هنوز هم یادم نمیرود، وقتی این جمعیت با یک عشق و علاقهای میگفتند «حسین»، انگار چوبهای بازار چَرق چَرق صدا میکرد. مردم پاهایشان را میکوفتند زمین و بلند میگفتند حسین!» زنده بادا حسین؛ مرده بادا یزید
همین شعر پرشوری که همخوانی آن اینطور جمعیت را متحد میکند، آقای علایی را به دردسر میاندازد: «بعد از مراسم هیئتها آمدند حسینیه بی بی حور. سفره انداخته بودند و وقت ناهار بود. هنوز لقمه دوم و سوم را نخورده بودم که حاج عباس بیدگلی آمد گفت دو تا ژاندارم دم در تو را میخواهند. من را از بازار بردند تا ژاندارمری.
از در که رفتم تو، ژاندارمی که تازه آمده بود و قوی هیکل بود با مشت به صورتم کوبید که جای آن هنوز هست. خون روی پیرهنم سرازیر شد. بعد من را انداختند توی زیرزمین. بین ژاندارمها آدم خیلی خوبی بود به نام اوجی که آذریزبان بود. او شبها میآمد توی ایوان صحن و نماز جماعت میخواند. من آنجا دعا میخواندم. آنقدر لحن من را دوست داشت که یک شب نمیآمدم میگفت چرا نیامدی؟ با من رفیق شده بود. آن شب او رفت آب آورد و شروع کرد به شستن خونها.
همان موقع یکی از آشنایان ما به خواهش مادرم آمد ژاندارمری و بنا کرد به پرخاش کردن که مگر مداح و نوحه خوان را هم کسی میزند؟
رئیس پاسگاه آمد بیرون و گفت: «شلوغ نکن، به ما اطلاع دادهاند شعر سیاسی خوانده. الان هم میخواهیم او را بفرستیم گروهبانی ورامین.» خلاصه دعوا بالا گرفت و در آخر نوشتند و من و آشنایمان امضا کردیم که من فردا عاشورا هیئت نروم و نوحه نخوانم. پس فردا هم، خودم را معرفی کنم.»[۲]پانویس
- ↑ «نمونهای از اشعار». ۱۵ خرداد ۱۳۹۸. دریافتشده در ۶ خرداد ۱۴۰۳.
- ↑ «روایت حاج تقی علایی از روزهای خرداد۴۲». ۱۵ خرداد ۱۳۹۸. دریافتشده در ۶ خرداد ۱۴۰۳.
پیوند به بیرون