جای پای فرهاد (کتاب)

از یاقوت

جای پای فرهاد عنوان کتابی با موضوع روایت زندگی شهیدِ زرتشتی به نام فرهاد خادم از زبان مادرش است.. فرهاد خضری آن را روایت و انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است. کتاب جای پای فرهاد در سی و دومین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران مورد توجه آیت‌الله خامنه‌ای قرار گرفت.

معرفی کتاب

داستان «جای پای فرهاد» از کوچه پس‌کوچه‌های کرمان پا می‌گیرد و خواننده را دنبال دخترکی می‌کشد که آرام و قرار ندارد اما سرنوشت دخترک چنین رقم خورده که بعدها مادر شهیدی باشد به نام «فرهاد خادم»؛ همان که روز نخست اسفندماه ۱۳۶۰ در خط مقدم جبهه، در تنگ چزابه، به شهادت رسید.[۱]

فرهاد خضری در این کتاب روایتش را با یک جست وجو آغاز می کند؛ جست وجوی «فوران عشق به هستی»، در قلب یک مادر ایرانی. اما چرا او دست به چنین جست وجویی زده است؟ خودش پاسخ می دهد: «چون مادران ایران زمین حرف ها برای گفتن دارند. . . و غزل ها برای سرودن. » این آغاز ماجرای دور و درازی است که «تاج گوهر خداداد کوچکی» راوی آن است و فرهاد خضری «راوی مکمل» آن.[۲]

بریده‌هایی از کتاب جای پای فرهاد

تاج گوهر به ما می گوید که از همان کودکی یاد گرفته بود که دروغ نگوید: «ننو» (لهجه محلی مادر) به او و خواهر و برادرهایش گفته بود که از دروغ بیش از هر چیز دیگر دوری کنند. اما تاج گوهر برای فهمیدنش مجبور بود تاوان سختی بدهد. بعد ماجرای شیرینی را نقل می کند که باید قصه اش را تُوی کتاب خواند: روزی مجبور شده بود، برای پوشاندن دروغی که گفته بود، آنقدر نارگیل بخورد که لب مرگ برود. برای همین است که می گوید: «دروغ گفتن برای من همیشه بوی نارگیل تازه می دهد، که دیگر ازش خیلی بدم می آید.

بهرام، برادر تاج گوهر، که حالا برای خودش کسب و کاری به هم زده، مادر و خواهرش را به تهران می برد. برادر ها و خواهر های دیگر، هر کدام دنبال زندگی و سرنوشت شان رفته اند. رفتن به تهران سرآغاز زندگی تازه ای است که «با زندگی کرمان و آدم هاش فرق دارد یک فرقش این که: حالا آن دختر شلوغ و بازیگوش، «سرش تُوی لاک خودش است.»[۳]

اوایل سال ۱۳۵۹ است. اعلام می کنند که متولدین ۱۳۳۶ خودشان را برای سربازی معرفی کنند. درس فرهاد تمام شده بود و فقط مانده بود مدرکش را بگیرد. فرهاد رفته بود تنگه چزابه و به خواهرش گفته بود: «آن جا دارند پل می سازند. خطر بیخ گوش شان است. همه شان هم در تیررس هستند که فقط آن ها را نشانه می گیرند تا آن پل ساخته نشود» (۱۴۹). می خواست برود و کمک آن ها باشد. مادر دلواپس است. نمی خواهد فرهاد را از دست بدهد، اما فرهاد تصمیم اش را گرفته. به مادر می گوید: «اون کسی که ماشه شو می چکونه، زرتشتی و مسلمون سرش نمی شه. دارن می آن و می خوان ما نباشیم. فرهادت نمی تونه بشینه فقط نگاه شون کنه»[۴]

پانویس

  1. «معرفی کتاب جای پای فرهاد». دریافت‌شده در ۲۳ خرداد ۱۴۰۳.
  2. «توجه مقام معظم رهبری به کتاب «جای پای فرهاد»». دریافت‌شده در ۲۳ خرداد ۱۴۰۳.
  3. «توجه مقام معظم رهبری به کتاب «جای پای فرهاد»». دریافت‌شده در ۲۳ خرداد ۱۴۰۳.
  4. «توجه مقام معظم رهبری به کتاب «جای پای فرهاد»». دریافت‌شده در ۲۳ خرداد ۱۴۰۳.