حاج تقی (کتاب)

از یاقوت
حاج تقی
طرح روی جلد کتاب حاج تقی
طرح روی جلد کتاب حاج تقی
اطلاعات کتاب
نام‌های دیگرخرده روایت‌هایی از زندگی حاج تقی علایی، از شاهدان عینی قیام پانزده خرداد
نویسندهسید مجتبی طباطبایی
موضوعتاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی
سبکخاطره‌‌نگاری
زبانفارسی
تعداد جلد۱
تعداد صفحات۹۶
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرشهید کاظمی
تاریخ نشر۱۴۰۲
وبسایت ناشرانتشارات شهید کاظمی


حاج تقی خرده روایت‌هایی از زندگی حاج تقی علایی، از شاهدان عینی قیام پانزده خرداد ۴۲ است که به قلم سید مجتبی طباطبایی نوشته شده است. این کتاب را نشر شهید کاظمی در سال ۱۴۰۲ چاپ و منتشر کرده است.

درباره کتاب

روایت‌های حاج تقی در این کتاب، خاطراتش در شهر پیشوا در دهه‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰ را به تصویر می‌کشد و این سال‌ها را با ذکر جزئیات مرور می‌کند. درخشندگی چهره حاج تقی در پیشوا و ورامین به‌جهت حضورش در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است. سر نترس او در رویارویی با ظلم و ستم از او چهره ای انقلابی ساخته است. ذکر جزئیات و همچنین حال‌وهوایی که حاج تقی در آن زیسته، از ویژگی‌های اصلی روایت این کتاب است؛ افزون‌بر این، نویسنده نثر روان و ساده‌ای را برای بیان مطالب انتخاب کرده است.

سید مجتبی طباطبایی درباره سبک و نوع ادبیات نگارش متن چنین گفته است:

بنده به واسطۀ تجربۀ معلمی و سر و کار داشتن با جوان‌ها و نوجوان‌ها، سعی کردم شیوۀ روایت روان باشد و حجم آن اندک. دلیل این کار هم به‌نظرم نیاز به شرح و توضیح ندارد. جوان و نوجوان امروزی، اهل خواندن یک کتاب قطور تاریخی نیست. سعی من این بود جوری بنویسم که انگار مخاطب کنار حاج تقی نشسته و او برایش وقایع پانزده خرداد چهل و دو را روایت می‌کند. [۱]

درباره نویسنده

طباطبایی در سال ۱۳۷۴ در شهرستان پیشوا به دنیا آمد. وی از دوران نوجوانی ذوق و شوق نوشتن داشت. او معلّم و دانش‌آموختۀ فلسفۀ تعلیم و تربیت از دانشگاه تهران است.[۲]

بُرش‌هایی از کتاب

بهزادی با صدای بلند از ما خواست یک نفر را بفرستیم تا با او صحبت کند. به یکدیگر نگاه کردیم. بیشترمان کشاورز و دهقان بودیم. بین ما سید مرتضی طباطبایی تحصیل کرده و معلم بود. با عزت‌الله رجبی و یک نفر دیگر به سمت بهزادی رفتند. نزدیک آن دو که شدند، بهزادی پرسید: «شما رهبر این‌ها هستید؟» «نه! من هم یکی از همین‌ها هستم.» «این جمعیت برای چه راه افتاده؟» «این مردم مقلد آیت‌الله خمینی‌اند. شنیده‌اند مأموران شاه ایشان را دستگیر کردند، می‌خواهند اعتراض کنند. طبق قانون اساسی مجتهد مصونیت دارد.» «من دستور آتش دارم. اجازه نمی‌دهم از این پل بگذرید.» بهزادی اشاره کرد به پلی که قسمتی از جمعیت روی آن منتظر ایستاده بودند. طباطبایی گفت: «این مردم تا اینجا حتی یک شاخه درخت را نشکسته‌اند. شما آیت‌الله خمینی را آزاد کنید، مردم از همین‌جا برمی‌گردند.» بهزادی می‌خواست حرفی در پاسخ بزند که عزت‌الله رجبی مصمم گفت: «اگر می‌خواستیم برگردیم که تا اینجا نمی‌آمدیم. برگشت در کار ما نیست.» . . [۳]


برای بازپرسی هفته‌ای یک بار سرهنگی به همراه دو سرباز به بند می‌آمدند. به‌محض ورود می‌گفتند «پیشوایی‌ها را ببرید داخل یک اتاق و در را روی آنها ببندید.» عادت هر هفته‌مان شده بود. از لحظه ورودش همه را داخل اتاق می‌کرد و تا زمانی که نرفته بود نمی‌توانستیم از اتاق خارج شویم. از باقی زندانی‌ها سوال می‌پرسید و بازجویی می‌کرد. شب که می‌شد پشت بلندگو اسامی افرادی که حکم آزادی‌شان می‌آمد را اعلام می‌کردند داخل زندان هر روز برنامه داشتیم. ایام عزاداری مراسم می‌گرفتیم. روز شهادت امام حسن مجتبی علیه‌السلام داخل اتاق نشسته بودم که محمدرضا تقی‌زاده وارد اتاق شد. از اتاق ۳ آمده بود و دنبال من می‌گشت. مراکه دید گفت: «طیب خان با شما کار داره.» [۴]


پانویس

  1. «خبرگزاری هنرآنلاین/حاج تقی». ۱۹ مرداد ۱۴۰۳. دریافت‌شده در ۲۳ مرداد ۱۴۰۳.
  2. «خبرگزاری هنرآنلاین/حاج تقی». ۱۹ مرداد ۱۴۰۳. دریافت‌شده در ۲۳ مرداد ۱۴۰۳.
  3. «انتشارات شهید کاظمی». دریافت‌شده در ۲۳ مرداد ۱۴۰۳.
  4. «خبرگزاری هنرآنلاین/حاج تقی». ۱۹ مرداد ۱۴۰۳. دریافت‌شده در ۲۳ مرداد ۱۴۰۳.