دار و دسته دارعلی (مجموعه کتاب)

از یاقوت
(تغییرمسیر از دار و دسته دارعلی)
طرح روی جلدِ جلد اول مجموعه دار و دسته دارعلی با عنوان آمبولانس شتری
طرح روی جلدِ جلد اول مجموعه دار و دسته دارعلی با عنوان آمبولانس شتری
اطلاعات کتاب
نویسندهاکبر صحرایی
سبکمجموعه داستان طنز
زبانفارسی
تعداد جلد۷
تصویرگرمسعود کشمیری
اطلاعات نشر
ناشرانتشارات سوره مهر


کتاب دار و دسته دارعَلی به قلم اکبر صحرایی و تصویرگری مسعود کشمیری مجموعه داستان‌های طنز است که در ۷ جلد توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این داستان‌ها به روایت ماجراهای نوجوانان در جبهه می‌پردازد و قالب آن طنز است.

عناوین جلدهای کتاب

  • جلد۱: آمبولانس شتری
  • جلد۲: گردان بلدرچین‌ها
  • جلد۳: برانکارد دربستی
  • جلد۴: تویوتای خرگوشی
  • جلد ۵: مین سوسکی
  • جلد ۶: بمب کلاغی
  • جلد۷: خمپاره‌های نقلی

برش‌هایی از کتاب

... توی غلظت سیاهی نیمه شب، کمرکش ارتفاع مرزی ملخ خور، به چارسو کله می‌کشم. از بس به لایه‌های تاریکی زل می‌زنم چشمانم می‌سوزد. کلاه کاموایی را از روی گوش چپم بالا می‌زنم و هورهٔ باد و سرما زیاد می‌شود. دست روی جعبهٔ نارنجک توی سنگر کمین می‌مالم: «سنگر لو رفته. خدا لعنتت کنه شاپور! ریختیم به هم. حوری هوایی… زمینی! راست راستی خواهرشه؟! باید هوشم به دره باشه.» آهسته گلنگدن کلاش قنداق تاشو را عقب می‌آورم و گوش می‌خوابانم به صدای ریزش سنگ‌ها: «عراقیا! سنگر رو دور بزن… اول کَلِک خودم رو می‌کنن، بعد هم بچه‌های گردان رو.» از عمد، پا رو دمم گذاشت و با جفت و جور کردن قصهٔ حوری کُفرم را درآورد و زد به چاک.

یکهو، لاستیک سمت چپ تویوتا روی مین گوجه‌ای می‌رود. چرخ می‌ترکد و میکروفن گوشت‌کوبی و دندان مصنوعی حاج صلواتی می‌افتد و ماشین لت و لو می‌خورد و عین آدم‌های سکته‌زده یک‌کول می‌شود. دار و دستهٔ یکم دور ماشین گرد و گلوله می‌شوند. حاجی صلواتی، رنگ‌پریده، نفس عمیقی می‌کشد و هول هولکی دندانش را جا می‌زند توی دهنش. میکروفن گوشت‌کوبی را برمی‌دارد و نطق می‌کند: «صلوات … توجه! توجه!» بعد، انگار به دنبال مقصر می‌گردد، با تارهای صوتی لرزان و خش‌دار هوار می‌کشد: «آی تخریب! جون ننه‌ت، با این مین خنثی کردنت!» جملهٔ قصار حاج صلواتی عین توپ توی لشکر می‌پیچد و دهان به دهان نقل محفل عام و خاص جبهه می‌شود. بعد از این اتفاق، هر کس از راه می‌رسد و خرده بُرده‌ای با بچه‌های زبر و زرنگ تخریب دارد جملهٔ حاج صلواتی را تکرار می‌کند: «آی تخریب! جون ننه‌ت با این مین خنثی کردنت!» بیشتر از همه گردان فجر با واحد تخریب کُرکُری دارد و پی هر فرصتی کله به کلهٔ تخریب‌چی‌ها می‌گذاریم. بالاخره زمانی که گردان و واحدهای لشکر جبهه را تخلیه می‌کنند و برای بازسازی به پادگان چکمه بازمی‌گردند حاج صلواتی هم به مأموریت دوم خود عمل می‌کند و صبح و ظهر و غروب، پیش از اذان، داخل پادگان می‌چرخد و با بلندگوی دستی، با لهجه و اصطلاحات ابتکاری، برای واحدها و یگان‌ها، قوطی قوطی، روحیه پرتاب می‌کند.

سوار آمبولانس شُتری می شویم و با سه سوت خودمان را می رسانیم به خطّ اول جبهه و هلک هلک چهار زخمی بار می زنیم و حرکت می کنیم. بین راه، تا می رسیم به پل سابله، یکهو، چهار عراقی، کلاشینکف به دست، عین سیل، از زیر پل می زنند بیرون و سدّ آمبولانس شتری می شوند. می خواهم دنده عقب دَربروم که دست ها را تکان تکان می دهند و فریاد می زنند: «الموت لصدام.»
فرج می گوید: «غلط نکنم می خوان تسلیم بشن.»
توی تله‌ی تعارف می افتم و با احتیاط و ترس جلو می روم. عراقی ها، عین آب خوردن، اسلحه ها را تحویل می دهند و دست بالا می برند. فرج پیاده می شود و جلو می رود و اسیرها را عقب آمبولانس می چپاند.
به اورژانس می رسیم. به قدری زخمی زیاد است که از سر و کلّه‌ی آدم بالا می روند و از آن طرف هم امداد و امدادگر نایاب. به فرج می گویم: «توی بی قوتیِ امدادگر می شه از اسیرها استفاده کنیم.»
بفهمن اسیرن، اون ها رو می برن عقب. مکافات داره سرباز شوایک.
نکته همینه دکتر شمعون. نباید کسی بفهمه.
غیرممکنه.
اونش با من قربون.

لِنگ ظهر، صدای بوق‌دار مش‌رجب از سنگرِ گرم و دَم‌گرفتۀ شلمچه بیرونم می‌کشاند. پشت‌بندش، بقیۀ بر و بچه‌های دسته یکم هم از سنگرهایشان بیرون می‌خزند. می‌خواهم هوار بکشم: «اوهووی ملت، توی خط جمع نشین خطرناکه!»، اما یادم می‌آید توی مرخصی درمانی هستم و فرمانده دسته هم شاپور است.
سر سه‌سوت، کوچک و بزرگ، دور مش‌رجب و دیگ بزرگ دوغ حلقه می‌زنند. گوش شیطان کر، مش‌رجب، مسئول تدارکات گردان، دست به خیرات زده است. خودم را می‌رسانم به دیگ. مش‌رجب، پشت دیگ بزرگ رویی قیافه برای خلق الله گرفته و پارچ قرمزرنگ پلاستیکی را توی دست می‌چرخاند. پارچ را هی توی دیگ می‌کند و دوغ را به هم می‌زند. گاه پارچ را بالا می‌آورد و دوباره می‌ریزد توی دیگ.
اوهووی خارخاسک‌ها بیاین دوغ خنک!
داوود می‌زند روی ران مش‌رجب و می‌گوید: «بابابزرگ، چشم بصیرت داشته باشی من رو زیر پات می‌بینی!»
مش‌رجب چپ‌چپکی داوود را نگاه می‌کند و می‌گوید: «فسقلی... شب بود ندیدم.»
پس دقت کن بابابزرگ توی شب هم ببینی.
خارخاسک، انگار خدا جای قد و بالا، شصت متر زبون بهت داده. ان‌شاءالله توی جبهه هم بالغ بشی و هم عاقل!
می‌روم کنار مش‌رجب و می‌گویم: «آفتاب از کدوم طرف دراومده؟!!»
برمی‌گردد و زُل می‌زند توی صورتم.
قندعلی، می‌دونی آدمِ فضول زود پیر می‌شه؟
خُردخُرد بقیهٔ بچه‌های دسته یکم هم با ظرف و ظروف می‌آیند و دیگ بزرگ دوغ را محاصره می‌کنند.
مشتی آبِ گچ نباشه؟!

پیرزن انگار نفس کم آورده باشد، چند بار عمیق نفس می‌کشد. اتاق سقف‌چوبی تاریک شده. پیرزن بلند می‌شود کلید برق را می‌زند و سر جایش برمی‌گردد و ادامه می‌دهد: «چند ماه بعد که اومد مرخصی، نماز خوند. اون هم چه نمازی! توی قنوت نمازهاش کف دست‌هاش پر از اشک می‌شد. صدای العفو العفو بچم زمین و زمان رو می‌لرزوند. آخرین باری که اومد مرخصی، محل رو زیر و رو کرد تا از پیر و جوون حلالیت بطلبه.»

تا می‌خواهد برگردد به این دنیا، از روی سر و کلهٔ این و آن می‌پرم و می‌زنم به چاک. توی فرار، شیرینی توی دستش را به سمتم پرت می‌کند.
بی‌شعور.
پیر و جوان برمی‌گردند و چهارچشمی به شاپور زُل می‌زنند که عین لبو سرخ شده و بالا و پایین می‌پرد. شاپور را محاصره می‌کنند.
چی شده شاپور… از تو بعیده.
شاپور نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «توی قنوت و العفو و العفو…»
انگشت می‌کشد سمتم.
این بی‌شعور، شیرینی گذاشته کف دستم و نقش خدا روبازی می‌کنه.
تازه نوبت بر و بچه‌هاست که بزنند زیر خنده. مراد هم از موقعیت استفاده می‌کند و نان را برای من می‌چسباند به تنور.
اجازه، حالا کی پهلوون خنده‌ست؟

تا می‌خواهد برگردد به این دنیا، از روی سر و کلهٔ این و آن می‌پرم و می‌زنم به چاک. توی فرار، شیرینی توی دستش را به سمتم پرت می‌کند.
بی‌شعور.
پیر و جوان برمی‌گردند و چهارچشمی به شاپور زُل می‌زنند که عین لبو سرخ شده و بالا و پایین می‌پرد. شاپور را محاصره می‌کنند.
چی شده شاپور… از تو بعیده.
شاپور نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «توی قنوت و العفو و العفو…»
انگشت می‌کشد سمتم.
این بی‌شعور، شیرینی گذاشته کف دستم و نقش خدا روبازی می‌کنه.
تازه نوبت بر و بچه‌هاست که بزنند زیر خنده. مراد هم از موقعیت استفاده می‌کند و نان را برای من می‌چسباند به تنور.
اجازه، حالا کی پهلوون خنده‌ست؟


عنوان داستان‌ها

جلد اول

  • خمپارهٔ خوابآلود
  • شیپورچیِ جنگ
  • شعبده‌باز
  • خمپاره‌اندازِ پیشانیسفید
  • نسخه شهردار
  • عهدنامة مَدن
  • سیگاری‌ها لبخند
  • کمپوت گیلاس
  • سیگار دامادی
  • پُلِ خرگیری
  • آمبولانسِ شتری
  • ندارکات
  • قوطیِ روحیه
  • شاخِ جهنّم
  • نخِ عمر
  • برانکارد خنده
  • شهرِ فرنگ
  • عصای انتقام
  • بیمه ننه
  • دارعلی شوایک

جلد دوم

  • گربهٔ بُراق حنایی
  • آتش‌بس!
  • دزد جوشن
  • گردان بلدرچین‌ها
  • مُهر تبعید
  • رقص دژ
  • ساموراییِ مجنون
  • پینوکیو هم آدم شد
  • لب‌بشقابی
  • یگانِ قاطرریزه
  • دوقلوی سیامی
  • مسقطی ریش‌نقره‌ای
  • زیلوی خنده
  • حرف حساب، تسویه حساب
  • کیسهٔ خواب
  • روح مش رجب
  • طلسم

جلد سوم

  • برانکارد دربستی
  • شبحِ نفتی
  • اسیرکُشی
  • مرادکلمب
  • قتل بین المللی
  • قایق توالت
  • کمینِ مجنون
  • یک شیفت جن، یک شیفت آدم
  • الف بچه
  • طعمۀ آبی و قرمز
  • تونل فرغون
  • نفرین نُقلی
  • قبرکَن
  • نمازشکن
  • کلاغ پَر
  • رئیس دوقلی
  • شام آخر
  • اورژانس قاطری
  • طایفه کشی
  • جنگ بازی
  • چاقوی بلال
  • ناشناس
  • واقعه
  • سه شرط حوری

جلد چهارم

  • ‌ پد زایمان
  • ‌ جنازۀ جمال
  • ‌ دوغ صلواتی
  • ‌ سنگر سالمندان
  • ‌ شصت متر زبان
  • ‌ مأموریت پیرمردها
  • ‌ استراق سمع
  • ‌ پاشتری
  • ‌ از ماست که بر ماست
  • ‌ چرتکۀ ترکشی
  • ‌ باغ وحش
  • ‌ تویوتای خرگوشی
  • ‌ نفرینِ مستجاب!
  • ‌ قصۀ داوود
  • ‌ عبورموقت
  • ‌ رجب زنجیرباف
  • ‌ دیگ تپلنقلی
  • ‌ دندان‌درد
  • ‌ سبیل‌ هیتلری
  • ‌ خیابان وصال

جلد ششم

  • نقل پیرزن
  • شبان بدقلق
  • لگد نقد
  • هجی مجی لاترجی
  • قلیل تواب
  • سنگر شمر
  • اجکت
  • آپالو ۱۱
  • قایق خونخوار
  • گاگیله
  • پل شیخ‌شنبه
  • دارعلی‌هود
  • مشابه
  • حال خوش
  • سک‌سک
  • مین سوسکی
  • دایه دایه وقته جنگه!
  • نخودسیاه
  • موج
  • مرده‌کش

جلد هفتم

  • آشنا
  • شام چرخشی
  • کمک…
  • سیبل کَل ایاز
  • عروسی
  • جنگ جنگ تا پیروزی!
  • تریبون شیخ
  • سنگ صبور
  • آمیرزا
  • آواز دشتی
  • اس اس
  • مستراح
  • آتش!
  • زبانک
  • حباب چای
  • تنِ گرم
  • یک چشم
  • خر برفت و…
  • مانور
  • اسکناس آبی
  • اولولک
  • موجی
  • شکستنی
  • زائو
  • ستونِ گرد
  • آماده باش
  • عرق
  • شهید
  • خونهٔ خاله
  • حوری موری‌ها
  • خربزه

رعطر

  • شب‌رنگ
  • آدمیزاد
  • عاشق دیوانه
  • چیستان
  • کُشتی
  • فرار
  • مکر و حیله
  • خر و خرما
  • گُلخانه
  • آفتاب
  • سوت
  • جیغ
  • درِ پیتی
  • جن
  • سهم
  • چتر منوّر
  • خمپارهٔ زمانی
  • دالی موشه
  • قاطر شوتی
  • بالانس، آمبولانس
  • نفرین
  • حلوای مسقطی
  • حاجی فیروز
  • کاسه زیر نیم کاسه
  • مَرض لیوانی
  • نردبان زبان
  • آتش‌نشان
  • سوت آبی
  • بز کوهی
  • جیغ بنفش
  • پستانک مصنوعی
  • بابا کرم
  • شرّ
  • جیش الدارعلی
  • اسیر
  • قورباغهٔ کارون
  • شب مهتابه
  • دوپازا
  • حلیم
  • سلام پدر
  • مردن گریه نداره
  • خمپاره‌های نُقلی
  • اصغر خمپاره
  • قاطر
  • کَل ایاز
  • میت
  • زدم، نزدم
  • با التماس
  • خطر
  • گلاب قمصر
  • سنگر لاکی
  • لقمهٔ دزدکی
  • کلاهخود
  • کلت باشد
  • انگشت
  • قلیه ماهی
  • انتخاب
  • پشه بند
  • گناه
  • سکوت محض
  • ستارهٔ ملاقه ای
  • عکس
  • غیبت خمپاره ای
  • سکوی پرش
  • پنج گلابی
  • آکسار
  • میوهٔ بهشتی