دست‌هایش خونی چشم‌هایش گریان (کتاب)

از یاقوت
اطلاعات کتاب
نویسندهابراهیم اکبری دیزگاه
موضوعانقلاب
سبکرمان
زبانفارسی
تعداد صفحات۷۲
اطلاعات نشر
ناشرانتشارات شهرستان ادب
تاریخ نشر۱۳۹۷
وبسایت ناشرhttps://shahrestanadab.com
نسخه الکترونیکیدارد


کتاب دست هایش خونی، چشم هایش گریان نوشتۀ ابراهیم اکبری دیزگاه است. انتشارات شهرستان ادب این کتاب را در سال ۱۳۹۷ منتشر کرده است. دست‌هایش خونی، چشم‌هایش گریان، با این‌که مجموعۀ کوچکی است از داستانک‌ها، قابل‌مقایسه با شاه‌کشی نیست. واژگان هر دوی این کتاب‌ها حول سلطنت پهلوی، شاه و انقلاب نوشته شده است.[۱]

درباره کتاب

یکی از نکات مثبت این اثر، نام‌گذاری هرکدام از داستان‌هاست؛ بخشی از بار روایی و معنایی داستان‌ها بر شانۀ نامشان است که اگر نویسنده این نام‌ها را انتخاب نمی‌کرد، داستانک‌هایش ابتر می‌ماندند و اصلاً نمی‌توانستند اثری را که باید بر مخاطب بگذارند.

این مجموعه شامل ۵۷ عنوان داستان کوتاه، کوتاه (یادآور تاریخ پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۵۷) است. البته داستان پنجاه و هفتم شکل سفیدنگاری دارد که طبعاً از سوی نویسنده تعمدی در این کار بوده تا ذهن مخاطب را به یاری طلبد و به این شکل پایان این مجموعه به خود خواننده واگذار شود.

مرور و مطالعه داستان‌های این مجموعه، خلاقیت و مهارت ابراهیم اکبری دیزگاه در خلق داستان‌های کوتاه با موضوع انقلاب اسلامی ایران را نشان می‌دهد که معلوم است شناخت کافی از دو حوزه متفاوت اما مکمل هم در دنیای داستان (فرم داستان کوتاه و مضمون انقلاب اسلامی) دارد.[۲]

درباره نویسنده

ابراهیم اکبری دیزگاه متولد سال ۱۳۶۰، نویسنده، شاعر و پژوهشگر می‌باشد. وی دبیر کمیتۀ تاریخ شفاهی و مستندنگاری خاطرات حوزوی/دینی، دبیر شورای ادبیات داستانی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عضو ثابت اتاق فکر معاونت فرهنگی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عضو شورای نظارت بر چاپ و تولید آثار معاونت فرهنگی هنری دفتر تبلیغات اسلامی، مسئول بخش تولید محتوایی ادبیات موزه انقلاب و دفاع مقدس قم، و عضو شورای تأمین انتشارات به نشر (آستانه قدس رضوی) واحد تهران می‌باشد.[۳]

بخشی از کتاب

مراسم مجسمه کشی از بین ده‌ها نفری که می‌خواستند بروند بالا و زنجیر را به گردن مجسمه بیندازند، فقط یک مرد میان‌سال موفق شد. زنجیر را قلاب کرد و انداخت به گردن مجسمه و بعد گفت: «بکشید». سر دیگر زنجیر را به ماشینی بستند و کشیدند و زنجیر پاره شد. مرد گفت: «مرتیکه دیروز گورشو گم‌کرده، حالا مجسمه‌اش زنجیر پاره میکنه واسه ما!» بعد تف کرد به‌صورت مجسمه و گفت: «پفیوز!» مرد زنجیر را بست به کمر مجسمه. بعد گفت: «همین‌الان باید کمر شاه را بشکنیم».

یک نفر داد زد و گفت: «نه، به گردنش ببند».

بعد خواست بالا برود؛ نتوانست، افتاد پایین.

دوباره فریاد کشید: «به گردنش ببندید، فقط به گردنش.» به گردن خود اشاره کرد و با صدای بلند داد زد: «به گردنش، به گردنش».

مرد بالایی گفت: «نمی شه، کوتاهه، نمی رسه، باید کمرشو بشکنیم».

سر دیگر زنجیر را می‌خواستند به کامیون ببندند. مرد معترض نگذاشت. گفت: «باید به گردنش ببندید. باید گردنشو بشکنید».

چند نفر آمدند جلو تا مرد معترض را آرام کنند تا مراسم مجسمه کشی تمام شود. مرد معترض راضی نشد و گفت: «باید گردنش را اول بشکنید؛ اول گردنش را بعد.» آب‌دهانش را قورت داد و ادامه داد: «ماموراش گردن من را ...» حرفش را ناتمام گذاشت و یقة پیراهنش را باز کرد. استخوان قلمبه‌ای را که از گوشی کتفش بیرون‌زده بود، به جماعت نشان داد.[۴]


پانویس

  1. «کتاب دست هایش خونی، چشم هایش گریان». دریافت‌شده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.
  2. «درباره کتاب دست هایش خونی، چشم هایش گریان». دریافت‌شده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.
  3. «درباره ابراهیم اکبری دیزگاه - طاقچه». دریافت‌شده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.
  4. «بخشی از کتاب دست هایش خونی، چشم هایش گریان». دریافت‌شده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.

پیوند به بیرون