خروسخوان صبح، وسط اروندرود، توی جزیره مینو، مشرجب عین پرنده دُمجنبانک اینور و آنور میپرد و با دمُش گردو میشکند.
- سلاح مافوق سرّی داریم!
- اینی که میگی، کجاس؟
- فُضولی قدغن. ظهر تو جزیره صلبوخ پردهبرداری میشه.
- صلبوخ کجان قربون؟
چکوچیل درهم میکشد و میگوید: «اسم قدیم جزیره مینوه!»
کله ظهر، مشرجب، خمپاره شصت سفیدی را از سنگر تدارکات بیرون میکشد! تو نداری سلاح، مشرجب باد میکند. «اینم سلاح مافوق سرّی.»
حیران از رنگ سفید خمپاره، چفت گوش مشرجب غُرغُر میکنم: «رنگ خودش عیبی داشت!»
- به وختش میفهمی قندعلی.
- مشتی به گوسفند و الاغ رنگ میزنن، گم نشه.
کله تکان میدهد: «پس چرا به تو رنگ نزدن خارخاسک!»
- از کجا آوردی قربون؟
- غنیمتیه قندعلی!
توی هوای شرجی و داغ جزیره، پناه نخلهای سوخته و سر قطعشده، با افراد سنگر علافها، با گونی شنی، سنگر نعلشکلی برای تنها خمپارهانداز سفید دنیا میسازیم. عرقریزان، دستمان را میتکانیم. هفتهشت گلوله خمپاره منفجرنشده دشمن را که شاپور با ابتکار راه انداخته برای شلیک، میآوریم. مشرجب تا میخواهد گلوله خمپاره توی حلق خمپارهانداز فرو کند، گروهبان تنومندی با کلاهخود آهنی و لباس فرمِ تر و تمیز، همراه دو سرباز ارتش، روی سرمان خراب میشود. گروهبان نگاهی به لباسهای وارفته خاکی، بدون درجهمان میاندازد.
- سلام برادرا... دنبال خمپارهاندازمون میگردیم... ندیدین؟
روی پاشنه پا میچرخم، جا تر است و مشرجب غیبش زده! به گروهبان میگویم: «قربون، قضیه خمپارهانداز چیه؟»
- دیروز یکی از خمپارهاندازای شصت ما توی محور اروند گم شده.
- به سلامتی... شاید دشمن برده!
- دشمن؟! اونا کوه مهمّات و تجهیزات دارن. برای یه خمپارهانداز، خودشان رو به خطر نمیاندازن برادر.
- چه رنگی بوده؟ نشونهای... چیزی.
- همه یه رنگ هستن برادر. خمپاره شصت، سبز لجنی.
ریش خاکی نشستهام را میخارانم.
- سبز لجنی؟ نه، ندیدیم قربون!
سنگر علافها (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | اکبر صحرایی |
سبک | داستان کوتاه طنز |
زبان | فارسی |
قطع | رقعی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | به نشر |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۰۲۳۱۹۶۸ |
کتاب سنگر علافها اثر اکبر صحرایی با موضوع جنگ تحمیلی است. است. این کتاب که روایتی طنز دارد شامل ۵۵ داستان کوتاه است که به صورت نخ تسبیح به هم متصل شده و خواننده هنگام خواندن داستان به لایههای زیرین و ارتباط جذاب داستانها با هم میرسد.
سنگر علافها داستان افرادی را در جنگ تحمیلی نقل می کند که معمولاً به کار گرفته نمی شدند و سعی می کردند که با شوخ طبعی خود را سرگرم کنند. برخی از شخصیت های مجموعه دار و دسته دار علی نیز در این مجموعه حضور دارند و میتوان گفت ادامه مجموعه ۷ جلدی طنز «دار و دسته دارعلی» است که قبلا در انتشارات سوره مهر چاپ شده بود. سبیلها، علافها، خمپاره شادی، هذیان، گدا، صرفهجویی، حباب، یک چشم و خربرفت بعضی از عنوانهای این داستانها است.
برشی از کتاب
نام هرکس روی ستون چوبی گرد نمازخانه حک می شود، ۲۴ ساعت نمی کشد، شهید می شود.
کار کیه؟ هرکی یه، وصله به خدا.
بعدی نوبت کیه؟
هرگاه کشیک می دادم تا آدم متصل به بالا را شناسایی کنم، دایی بلال می رسد و به باد تمسخر می گرفتم.
خرافاتی! مگه می شه، کسی از آینده خبر بده؟
بالاخره کوزه گر تو کوزه می افتاد و ظهر که وارد نمازخانه می شوم، با همان دست خط همیشگی، اسم دایی بلال روی ستون گرد نقش بسته. از راه می رسد و عین همیش تمسخر می کند: دارعلی حالا فهمیدی سرکاری یه.
بلال می رود و ساعتی بعد خبر می رسد:شهید شد.
پس از رفتن بلال، دیگر اسمی روی ستون گرد حک نشد.