علی‌اکبر والایی

از یاقوت
علی‌اکبر والایی
فیلم‌نامه‌نویس و داستان‌نویس کودک و نوجوان
ملیتایرانی
تاریخ تولد۱۳۴۴ ‏(۵۸–۵۹ سال)
پیشهفیلم‌نامه و داستان‌نویس کودک و نوجوان
سال‌های فعالیتاز سال ۱۳۶۴ تا کنون
جوایزرتبه اول کتاب سال ماهنامه سوره نوجوانان


علی اکبر والایی (متولد ۱۳۴۴) فیلم‌نامه‌نویس و داستان‌نویس کودک و نوجوان اهل ایران است.

سابقه فعالیت

والایی نیمه اول دهه شصت را در آموزش و پرورش به‌عنوان مربی هنری به قصه‌گویی و تدریس داستان و نمایشنامه پرداخت. وی داستان‌نویسی را به‌طور جدی از سال ۱۳۶۴ سر گرفت. از سال ۶۵ همکاری‌اش را با برنامه «قصه ظهر جمعه» رادیو آغاز کرد و نویسندگی این برنامه را با وقفه‌هایی چند ساله به مدت دوازده سال ادامه داد. او همزمان با نوشتن قصه، بیش از سیصد نمایشنامه نیز برای برنامه‌های مختلف رادیو نوشت.

بیشتر آثار والایی، پیش از چاپ، در ماهنامه‌های خاص نوجوانان نظیر مجلات رشد، سوره نوجوانان، سروش نوجوان، آینده سازان منتشر شدند. وی در سال ۱۳۶۸ اولین اثرش را که یک داستان بلند است، به چاپ رساند.[۱]

فعالیت اجرایی

آثار

آثار منتشر شده یا در حال نگارش از علی‌اکبر والایی:[۲]

کتاب

  • مشق خاکی (مجموعه داستان) – انتشارات مدرسه
  • فرزندان صحنه (رمان) – انتشارات مدرسه
  • باد در گیسوان آتش (رمان تاریخی) – انتشارات مدرسه
  • مردی از مدینه فاضله (رمان تاریخی) – دفتر نشر فرهنگ اسلامی
  • ایستگاه (مجموعه داستان) – کانون پرورش فکری
  • آن سوی تاریکی (مجموعه داستان) – کانون پرورش فکری
  • نغمه ساز فاراب (رمان تاریخی) – انتشارات حوزه هنری
  • علامه مجلسی (رمان تاریخی) – انتشارات مدرسه
  • آهوی آدم (مجموعه داستان) – انتشارات منادی تربیت
  • خلوت معبد (مجموعه داستان) – انتشارات مدرسه
  • عهد مجاهد (مجموعه داستان) – انتشارات مدرسه
  • ما اختراع کردیم (مجموعه ۱۸داستان) – انتشارات تکا
  • روزی روزگاری دوستی (مجموعه داستان) – انتشارات منادی تربیت
  • ناگهان آن پر رقصان افتاد (داستان بلند) – انتشارات منادی تربیت
  • کوه بخشنده ی زندگی (مجموعه داستان) – انتشارات منادی تربیت

فیلمنامه

  • بازیگر (سینمایی) سیمافیلم

آثار در حال نگارش

  • رمان تاریخی زندگی ابوالفضل بیهقی؛
  • مجموعه داستان طنز جنگی؛
  • مجموعه داستان نگاه (عنوان موقت کتاب)؛

جوایز و افتخارات

جوایز کسب شده از جشنواره های کتاب[۳]

  • باد در گیسوان آتش (رمان تاریخی) – ۱۳۸۰ – کتاب منتخب جشنواره رشد
  • رسته سنگ اندازان (مجموعه داستان) – ۱۳۷۹ – کتاب منتخب جشنواره کانون پرورش فکری
  • رسته سنگ اندازان (مجموعه داستان) – ۱۳۷۹ – اثر برگزیده نخستین همایش فرهنگی تهران_فلسطین
  • خلوت معبد (قصه های قرآنی) – ۱۳۸۶ – اثر منتخب جشنواره رشد
  •  ایستگاه (مجموعه داستان) – ۱۳۸۷ – کتاب منتخب جشنواره داستانهای انقلاب کانون پرورش کودکان و نوجوانان
  • (مجموعه آثار) – ۱۳۸۷ – (تقدیر نویسندگان پیش‌کسوت و پر تلاش عرصه تولید آثار مربوط به نوجوانان) جشنواره داستانهای انقلاب، دفتر آفرینش‌های ادبی حوزه هنری

گفتاورد

علی اکبر والایی: فساد پهلوی را بی‌پرده گفتم؛ با ارشاد به مشکل خوردم.[۴]

مشرق/ علي اکبر والايي داستان نويسي را به طور جدي از سال 64 آغاز کرد. از سال 65 هم همکار برنامه قصه ظهر جمعه راديو شد و نويسندگي اين برنامه را با وقفه هايي چند ساله به مدت دوازده سال ادامه داد. او همزمان با نوشتن قصه، بيش از سيصد نمايشنامه نيز براي راديو نوشت. او بيشتر آثارش را پيش از چاپ در ماهنامه هاي خاص نوجوانان همچون مجلات رشد، سوره نوجوان، سروش نوجوان، آينده سازان و ... منتشر مي کرد. والايي سال 1368 اولين اثرش را که يک داستان بلند بود به دست چاپ رساند. داستان بلند «خلوت مدير» از او، چند سال پيش از سوي انتشارات نيستان منتشر شده بود و امسال، بار ديگر از سوي انتشارات «به نشر» به زير چاپ رفت. «خلوت مدير» داستان وضعيت اسف بار آموزش و پرورش در دوران پهلوي است که والايي چه در آن روزها که دانش آموز بود و چه بعدها که معلم شد، با ابعاد آن آشنايي داشت. بيشتر اتفاقات اين داستان در «مدرسه راهنمايي نفيسه پزشکيان» در يکي از محلات جنوب غربي تهران مي گذرد و «حميد مهران» که به مديريت اين مدرسه منصوب مي شود، شاهد و پيش برنده داستان است. اتفاقات ريز و درشت بين دو ناظم مدرسه (شمس و مجد) و همچنين معلمان و دانش آموزان و ساواک و مبارزين و مردم و ... داستان را به خوبي پيش برده و آن را خواندني و دلنشين کرده است. به اين انگيزه با علي اکبر والايي از نويسندگان پرسابقه و نام‌آشناي ادبيات انقلاب در دفتر مشرق همکلام شديم که حاصل 2 ساعت گفتگوي ما پيش روي شماست. **: شما 6-7 سال از دوران تحصيلتان را در رژيم پهلوي گذرانديد... *: بله، من سوم راهنمايي بودم که انقلاب پيروز شد. **: تأثير همين دوران بود که باعث شد درباره اش بنويسيد؟ *: من آن فضا را تجربه کردم. در مدارس راهنمايي آن دوره، خانم ها معلم بودند و اين فضاي حسي روي من تأثير زيادي گذاشته بود. **: اتفاقاتي که در «خلوت مدير» مي خوانيم، چقدر واقعيت دارد؟ مي شود براي نسل هاي بعدي اين اتفاقات را به عنوان وقايع واقعي بيان کرد؟ *: اتفاقات و شيطنت هايي که بچه ها درباره معلم و ناظم و مديرشان حرف مي زدند يا پشت درب دستشويي ها افکارشان را درباره آن ها مي نوشتند، از جمله واقعيت هاي آن دوره بود. **: شما بعد از آن هم معلم شديد... *: بله، من آن زمان 5 سال هم معلم بودم و فضاي بعد از انقلاب را به خوبي درک کردم. فضاي آن دوره بسيار متفاوت با اکنون بود. **: با توجه به تجربه تحصيل در دوران پهلوي و تدريس در دوران انقلاب، چرا زاويه نگاه يک مدير را براي نوشتن رمانتان انتخاب کرديد؟ *: براي رمان بزرگسال مناسب نبود که راوي، يک دانش آموز باشد. اين مسئله و فضا و مضمون فساد در عصر پهلوي را نمي شد به راحتي از طرف يک دانش آموز روايت کرد. **:البته من به عنوان يک خواننده، رمان شما را نزديک به يک رمان نوجوان مي دانم. هم از نوع روايت و هم از حجب و حيايي که در بيان فسادها داشته ايد... *: رمان من کاملا بزرگسال است اما چون با نثر سليس و رواني نوشته شده، براي مخاطب نوجوان هم خواندنش راحت است و آن ها هم مي توانند به سرعت با اثر ارتباط بگيرند و بدون هيچ دست اندازي، کار را يک نفس تا آخر بخوانند. **: اين را که مي گويم، ناظر به قطع کتاب هم هست. چون اخيرا خيلي از ناشران براي رمان نوجوان از اين قطع استفاده مي کنند... *: رمان بزرگسال هم در اين قطع داريم. دوره اي بود که رمان بزرگسال را حتي در قطعي کوچکتر از اين هم منتشر مي کردند؛ مانند قطع پالتويي که در جيب کت هم جا مي شد تا حملش در اماکن عمومي و اتوبوس و مترو راحت باشد و بشود در زمان هاي فراغت آن را خواند. اين البته انتخاب ناشر بود. اما من هم از آن خوشم آمده و به نظرم تازگي دارد و هم کتاب با اين قطع خوش دست است و مي شود آن را به راحتي به دست گرفت و خواند. **: شيوه مواجهه با فساد در کتاب، من را به اين فکر انداخت که احتمالا مخاطبتان نوجوان بوده. چرا اينقدر پوشيده و در لفافه با اين فساد روبرو شديد؟ غلط يا درست، مخاطب امروز دنبال تصاوير رنگي تري از فساد است. *: به نظر من پوشيده نبوده. اتفاقا صريح گفته ام. به همين صورت هم ما در زمان تصويب اثر با ارشاد به مشکلاتي برخورد کرديم. محدوديت ها و خط قرمزهايي بود و هنوز هم هست که بايد رعايت مي شد. به اضافه اين که اگر مي خواستيم فساد را صريح تر بيان کنيم، به کارهاي عامه پسند و زرد پهلو مي زد. در نشريات زرد دوران پهلوي هم اينگونه روايت هاي بي پروا ديده مي شد و من نمي خواستم که به آن سمت بروم. کار ما ادبي است و ادبيات و هنر، ذاتش اين است که مضمون را در قالب عبارات فاخر، بديع و ايهام دار ارائه کند. به همين خاطر مي بينيد از کنايه ها و ضرب المثل ها در اثر خيلي استفاده کرده ام و تمامي ظرفيت هاي ادبيات را به خدمت گرفته ام تا اين که مضمون را به درستي به مخاطب انتقال بدهم. به نظرم مخاطب در خلوت مدير، هم از ادبيّت اثر و هم از رخدادها، وقايع داستان و تعليق ها لذت مي برد. همانطور که در جلسات رونمايي و نقد کتاب هم گفته شد، کتاب کشش بسيار دارد و پر از تعليق است و همين تعليق هاست که مخاطب را با اثر همراه مي کند. **: شما در دوران تحصيلتان همان مناطق و محله هايي که در رمان آمده را تجربه کرده بوديد؟ *: محلي که در رمان توصيف شده، دقيقا فضاي مدرسه خودمان است و اين توصيفات از يخچال مربوط به جنوب غرب تهران در محله يافت آباد شرقي است که الان بازار مبل شده. در توصيف محل، ديوارهاي بلند يخچال براي اين بود که سايه بياندازد تا فضا براي نگهداري يخ بهتر باشد. ما زنگ هاي ورزشمان به آن محل وسيع يخچال مي رفتيم و فوتبال بازي مي کرديم. **: جرقه کار از چه زماني در ذهنتان زده شد؟ *: جرقه اين کتاب از دوران معلمي من در اواسط دهه 60 در ذهنم زده شد اما بيشتر از 10 تا 12 سال طول کشيد تا به اين مرحله برسم و داستانش را بنويسم. سال 86 داستان را تمام کردم اما دو سال طول کشيد تا مجوز بگيريم و نهايتا کتاب براي نخستين بار، در ماه پاياني سال، در اسفند ماه سال 89 منتشر شد. **: موافقيد درباره ايرادهايي که ارشاد گرفته بود صحبت کنيم؟ *: تاکيد کرده بودند برخي پاراگراف ها حذف بشود که من زير بار آن نمي رفتم و اين باعث شد که کار بيشتر از يک سال در آنجا بماند. با معاون فرهنگي وقت وزير ارشاد که خود ايشان نويسنده هم بودند وارد مذاکره شدم و ايشان هم موضوع را به شورايي منوط کردند تا رسيدگي شود. در نهايت هم فقط با اصلاح قسمت هايي که به اثر لطمه نمي زد موافقت کردم؛ چون معتقد بودم اگر اين پاراگراف ها حذف بشود، کار از نفس مي افتد و آسيب مي بيند. **: شخصيت هاي رمان مابه‌ازاي بيروني دارند؟ *: بله، قطعا. ولي داستان است و نمي شود گفت صد در صد. من الهاماتي گرفته ام. مثلا معلم ديني اي که من آوردم واقعا همين طور بود. خانمي سانتال مانتال که سر کلاس مي آمد، ناخن هايش را تميز مي کرد، لاک مي زد و کارهاي آرايش و ويرايشي خودش را انجام مي داد و بچه ها هم چيزهايي مي خواندند و وقت را مي گذراندند! فضا واقعا همين طور بود، فضايي به شدت متناقض با ارزشهاي اخلاقي و ديني حتي آن زمان. اما بنده در اين اثر، خلاقيت به خرج داده و به اقتضاي طرح داستان، شخصيت خانم عسل گل نگار را به صورت مثبت آورده ام و ايشان اتفاقا جاذبه هاي زيادي دارد براي دانش آموزان. يک معلم ديني براي دانش آموز بايد جذاب باشد و با دانش آموزش ارتباط حسي و قلبي ايجاد کند. نظام آموزش و پرورش ما بايد بهترين معلم ها از نظر ظاهر، اخلاق و با ويژگي مهرباني را براي درس هاي اينچنيني گزينش کند که دانش آموز ارتباط بگيرد و وقتي از نظر قلبي اين ارتباط برقرار شد، به اصل درس علاقمند مي شود. **: البته درباره خانم گل نگار خيلي محتوا نداريم و به نظرم معلم ديني بايد مسلط به درسش هم باشد. *: بله، مثل کسي که تخصص ندارد ولي تعهد دارد. اما با اين حال، در وهله اول معلم ديني بايد از نظر قلبي و رأفت، فردي جذاب باشد تا اينکه بتواند با دانش آموز ارتباط بگيرد که به شکل خيلي پررنگ اين اتفاق در رمان خلوت مدير مي افتد. **: مثل نامه هايي که رد و بدل مي شود... *: بله، وقتي خانم گل نگار از پسرک محصل دفاع مي کند؛ آسيب مي بيند و راهي بيمارستان مي شود و حتي به طور جدي در دفاع از دانش آموزش جان خود و سلامتي اش را به خطر مي اندازد. **: حتي در جاهايي از طريق خانواده گل نگار معلوم مي شود که با رژيم پهلوي مشکلاتي هم داشته اند. *: البته من سعي کرده ام اين ها از مردم معمولي باشند و وقتي تهديد مي شوند، از شکايت صرف نظر کنند و مهران توسط پسرعموي خيّرش کمک مي کند تا کارهاي درماني اش انجام شود. در جلد دوم رمان خانم گل نگار به شخصيت اصلي و فردي فعال تر تبديل مي شود. **: يعني رمان جلدهاي ديگري هم دارد؟ *: بله، سه گانه خواهد بود که خانم گل نگار در فضاي دانشگاهي نقش آفريني مي کند و دانشجوي دانشگاهي مي شود که مهران در آنجا است و به عنوان شخصيت اصلي حضور خواهد داشت. **: اين جلد دوم و سوم در چه مرحله اي است؟ *: بخش هايي از جلد دوم نوشته شده و فصل هاي زيادي از آن در حال نگارش است و به صورت خيلي آهسته در حال پيشرفت است. در مواجهه با مخاطبان اثر، در جاهاي مختلف، من بارها و بارها متوجه نگراني مخاطبان نسبت به سرنوشت خانم گل نگار بوده ام. اين است که عرض مي کنم، خانم گل نگار در مجلد دوم، از کما بيرون مي آيد و سلامتي خودش را به دست خواهد آورد. البته براي ايفاي نقش جدي تري که در انتظارش است. **: عادات نويسندگي شما چگونه است؟ روزي چقدر مي نويسيد و چه زمان هايي؟ *: ما نويسنده هايي که گوشه چشمي به حق التحرير داريم برايمان سخت است که نوشتن يک کتاب، عوايد مالي برايمان نداشته باشد و من در وسط نوشتن کارهاي جدي مثل خلوت مدير، کارهاي ديگري را مي نويسم تا معاشم را تامين کنم. مثلا در حين نوشتن رمان جدي که مورد علاقه خودم است، ناگزير به پذيرش سفارش هستم. اگر تامين مالي بودم، قطعا جلد دوم خلوت مدير، مي بايد خيلي وقت پيش از اينها منتشر مي شد. **: سفارش هاي شما در چه قالبي است؟ *: در قالب هاي کتاب، پژوهش و نقد است که انجام مي دهم و نوشتن آن ها باعث مي شود من از کاري که مشتاقش هستم مثل خلوت مدير، باز بمانم! **: براي بررسي شخصيت هاي رمان، بعد از آقاي حميد مهران بايد با «شمس» شروع کنيم. در داستان تقريبا به خوبي با شخصيت يک ناظم مدرسه روبرو مي شويم... در فيلم ها و داستان ها معمولا آدم هاي جَلَب و زيرک، ريزنقش تصوير مي شوند اما اينجا با يک آدم هيکلي روبرو هستيم... *: اين ها در جريان انقلاب، غيبشان مي زند. اسلحه هايي را از پادگان ها برمي دارند و ناپديد مي شوند. برخي هم سوء استفاده کردند و اسلحه ها را براي اهداف خودشان بردند. اين ها نيت هاي ديگري داشتند و تصميم گرفتند يکي از شعب اصلي بانک مرکزي پايتخت را غارت کنند و براي خودشان ثروتي به دست بياورند و آن را از مملکت خارج کنند. بخشي از آن آدمها نقشه سياسي داشتند و بعضي ديگرشان مي خواستند با دست پر از مملکت بيرون بروند. در جلد دوم اين موارد کاملا به تفصيل گفته مي شود و داستان در فضاي دانشگاه و احزاب فعال شده و ادامه مي يابد. **: مخاطب نمي داند که جلد دومي در کار است و حتي عبارت ادامه دارد هم در انتهاي کتاب نيامده اما ناگهان شخصيت شمس و حتي خانم گل نگار بلا تکليف رها مي شوند. به نظر شما اين باعث ضعف کار نيست؟ *: نيازي نيست؛ چون کتاب با فيلم فرق مي کند. در فيلم و سريال ها هم «پايانِ باز» وجود دارد. پايان، باز گذاشته شده تا قابل ادامه باشد. من طرح سه گانه را از ابتدا داشتم و شد که اينگونه نوشتم تا در جلد دوم بتوانم شخصيت ها را ادامه بدهم. **: خرده داستاني که درباره زن عموي آقاي مهران مي خوانيم، چقدر به روند داستان کمک مي کند؟ *: اين خرده داستان را براي کمک به داستان اصلي آوردم. مثل خودرويي که نياز به کمک‌فنر دارد تا از دست اندازها به سلامت عبور کند، اينجا هم براي اين که شخصيت ها آسيب نبينند و از مهلکه نجات پيدا کنند اين خرده داستان ها را آورده ام. **: چرا روابط عاشقانه را دير وارد داستان مي کنيد؟ *: عشق را از چند زوايه نگاه کرده ام. عشق تنها بين کامران و عسل نيست بلکه از آن سو، خانم «عسل گل‌نگار» وقتي وارد رمان مي شود، عشق نيز وارد مدرسه مي شود و اين از همه مهم تر است. **: از بين شخصيت ها با کدامشان بيشتر ارتباط گرفتيد؟ *: شخصيت مهران به عنوان يک فرد مدير و مدبر برايم جالب بود. تهديد ها را تبديل به فرصت مي کند و آن جاهايي که مي خواهند به او رَکَب بزنند، ضربه ها را به درستي برمي گرداند. مثل جايي که ماموران ساواک را به خوبي رد مي کند و فضا را عليه شمس برمي گرداند. **: من حس مي کردم شما مجد را بيشتر از مهران دوست داريد... *: مجد به عنوان فردي بدون رذائل اخلاقي است و برعکس شمس است و دوتاشان هم ناظم مدرسه هستند و اين تضادها مي تواند هر لحظه حادثه ايجاد کند. اينجا مهران به عنوان يک آدم متعادل و باهوش مي تواند هر دوي اين ها را مديريت کند و ازشان بهره بگيرد و تمام مشکلاتي که هجوم آورده اند را سامان مي دهد. تا جايي که فساد آنقدر رخنه پيدا مي کند و گسترده مي شود که هيچ راهي نمي ماند جر تحول و تطور در موضوع رخدادهاي داستان و مرحله ديگري از وضعيت تاريخي که روايت مي شود. **: چرا مجد و شمس خيلي با هم اصطکاک ندارند؟ *: چون آن خيري که در مجد هست، در وجود مهران بازتاب دارد و کنتاکت ها بين مهران و شمس رخ مي دهد. يعني خير را مهران از مجد مي گيرد و اصطکاک ها صورت مي گيرد. مجد، خيري است که از شر دوري مي کند ولي مهران نمي خواهد شر را به خودش و خدايش واگذار کند و سعي مي کند شمس را سر جايش بنشاند. **: شما در آن دوران دانش آموز بوديد اما در خلوت مدير ما هيچ شناختي نسبت به دانش آموزان پيدا نمي کنيم... *: خلوت مدير، داستان بزرگسال است... **: به هر حال براي بزرگسال هم جذاب است که در آن مناطق، دانش آموزان چه وضعي داشتند. حتي کوچکترين ديالوگي هم بين معلم و دانش آموزان نداريم که بفهميم دانش آموزان يافت آباد چه سطحي از اخلاق در رفتار و گفتارشان وجود داشته. *: البته يکي دوجايي هست. مثلا آنجايي که اعلاميه ها را دانش آموزي مي آورد و مهران با او صحبت مي کند و متوجه مي شود که مجد، حامي اين دانش آموز است. اما به اقتضاي داستان اين وجود داشته. تصوير در حد توصيف است تا ديالوگ. من دانش آموزان را توصيف کرده ام اما ديالوگي ندارند. اين اقتضاي طرح داستان بوده و نويسنده تعهدي ندارد که همه آدم هايي که در داستان مي آورد را کاملا بهشان بپردازد. بايد آدم هايي را بپردازد که مي توانند به صورت فني پيش برنده باشند و به پيشرفت داستان کمک کنند. همه شخصيت هايي که در داستان استفاده شده، با دقت و هوشمندي بسياري گزينش شده اند. **: در صفحات آخر شما از کراوات به عنوان قلاده خريت نام مي بريد. براي شما که کم و بيش با فضاي روشنفکري در ارتباط هستيد بازخورد منفي نداشته. *: چرا؛ برخي مخاطبين و منتقدين اين سئوال را پرسيده اند. اين از زبان نويسنده گفته نشده و از زبان مهران گفته شده که به شدت عصباني و کلافه است و آدم هايي که مظهر اين کراوات بوده اند در طول زمان اذيتش کرده اند. کراوات در اينجا نماد است و ما مي بينيم مهران موقعي که مي خواهد از فشارهاي عصبي رها بشود، کراواتش را شل مي کند. مرتب در بحران هايي که عارضش مي شود، اين کراوات را پايين مي کشد؛ انگار که چيز خفه کننده اي است. در انتها هم مهران، کراوات را به عنوان يکي از مظاهر دوران پهلوي به جوي آب مي اندازد. چه بسا در جلد دوم هم اتفاقاتي مي افتد که از اين نماد استفاده بشود. **: شما در دوران پيروزي انقلاب، خودتان چقدر انقلابي بوديد؟ *: يادم هست که آن موقع که دانش آموز بوديم، شعار مي داديم و شيشه مي شکستيم و با همکلاسي ها و هم مدرسه اي ها اصرار داشتيم که مدرسه بايد تعطيل بشود. شعارمان هم اين بود که "براي حفظ شيشه مدرسه بايد تعطيل بشه" و آخر هم تعطيل شد. بنده در همين موضوع، يک مجموعه داستان ديگري هم به نام ايستگاه دارم که با موضوع انقلاب و براي مخاطب دانش آموز است. در آنجا اتفاقاتي که براي خودم افتاده بود را در داستان ها گنجانده ام. اين است که عرض مي کنم، من آن فضاها را خودم درک کرده ام و در خلوت مدير هم آن اعتراضات را به اقتضاي داستان آورده ام. **: نوشتن خلوت مدير چقدر طول کشيد؟ *: حدود يک سال و نيم نوشتنش طول کشيد و شش ماه هم بازنويسي اش کردم. **: براي چاپ جديد هم بازنويسي صورت گرفت؟ *: خير. اشکالات چاپي و ويرايشي اندکي وجود داشت که براي چاپ جديد برطرف شد. **: چرا کتابتان را از «نيستان» به «به نشر» آورديد؟ *: من نمي خواهم در اين موضوع خيلي ريز بشوم؛ اما بايد عرض کنم در کل انتظارم از خلوت مدير آن بود که در همان سال اول به تجديد چاپ برسد و به دليل جذابيت، ظرفيت و کششي که رمان دارد، مي بايد پرفروش مي شد اما ناشر متاسفانه کم کاري هايي کرد و اين اتفاق نيفتاد. **: خود نويسنده ها هم اين کم کاري را دارند به اين معنا که وقتي کتاب به چاپ مي رسد، کار را تمام شده حساب مي کنند در حالي که نويسنده هم بايد براي کتاب تبليغ کند. شما بريده اي از کتاب را در کانال تلگرامي تان گذاشته بوديد که همان متن کوتاه من را هم ترغيب کرد که اين داستان را بخوانم... *: در همان نيستان مي شد اين اتفاق بيفتد اما چون 4 سال گذشته بود تصميم گرفتم که ناشر اين کتاب را عوض کنم. من هم در آن سال ها گرفتاري هايي داشتم که نمي شد وقت کافي براي معرفي کتاب بگذارم. که البته بخشي از اين هم به ناشر برمي گردد که بايد همگام با نويسنده باشد. البته من به فروشگاه «به نشر» هم رفتم و ديدم که کتاب نه در ويترين هست و نه در پيشخوان! عاقبت با پيگيري هايي که داشتم اين کتاب به ويترين برگشت. **: شما چطور از بين ناشران به «به نشر» رسيديد؟ *: من با چند ناشر خصوصي صحبت کردم اما ديدم که زير سئوال بردن شاه و پهلوي به مذاقشان خوش نمي آيد! به هر حال اين رمان انقلاب بود و آن حمايت هايي هم که بايد مي شد، اين از ناشران خصوصي انتظار نمي رفت. نهايتا به سمت «به نشر» رفتم و اميدوارم اينجا کتاب به دست مخاطب برسد و از ظرفيت پرفروش بودن خودش استفاده کند. **: بازخوردي هم از بين مخاطبان داشته ايد؟ *: من به دبيرستان فرهنگ منطقه 2 رفتم و براي دانش آموزانش صحبت کردم. دبيرشان آقاي حسين قرايي بخشي از کتاب را برايشان خوانده بود و آن ها با شنيدن همان يک پاراگراف از داستان، به سرعت علاقمند شده بودند که کتاب را بخوانند و خيلي زود پول هايشان را جمع کرده بودند تا به صورت يکجا براي هر نفر يک کتاب تهيه شود. بچه ها 300 نسخه کتاب را خريدند و من را دعوت کردند که به مدرسه شان بروم. بعد از آن جلسه بالاي 200 نامه از بچه ها به دستم رسيد که بسيار برايم شعف انگيز بود. قصد دارم سر فرصت تعدادي از آن ها را منتشر کنم. يک نفر گفته بود: آقاي والايي من تا به حال، هيچ ميانه اي با مطالعه رمان و کتاب نداشتم؛ اما با خواندن خلوت مدير علاقمند شدم که رمان بخوانم... يکي ديگرشان نوشته بود: آرزو دارم يک روزي فيلمساز بشوم و کتاب شما را به فيلم تبديل کنم... به نظرم خلوت مدير ديالوگ هاي خوبي دارد و هم من سعي کرده ام مداوما تصاوير کاملي را ارائه کنم... فرد ديگري در يک ايميل براي من نوشته بود: با خواندن کتاب شما، حس و نگاه من نسبت به انقلاب تغيير کرد و من به موضوع انقلاب علاقمند شدم. **: البته کتاب شما بيشتر از اين که افراد را انقلابي کند، بيشتر به اين سئوال جواب مي دهد که چرا شرايط به نحوي پيش رفت که هيچ راهي جز انقلاب در مقابل مردم نماند... *: بله؛ اين نکته را هم بگويم که مضمون اصلي اثر فسادي است که مانند يک ويروس مهلک کل بدنه پهلوي را آلوده بود. سرانجام اين فساد هيچ راهي نداشت جز تطور تاريخي. در جلد دوم خلوت مدير، دهه 60 و جنگ را داريم و در جلد سوم، به بعد از جنگ و اوضاع امروزمان مي پردازيم. متاسفانه در جامعه امروز هم مي بينيم که اين فساد به نحوي دوباره شکل گرفته و همچون موريانه از درون به جان نظام و کشور افتاده و به آن آسيب مي زند. **: اگر داستان شما در وزارت دارايي آن رژيم مي گذشت، مخاطب امروز خيلي از مطالب مطرح شده را نمي پذيرفت چون خيلي از فسادهاي آن روز به طور ويرانگرتر، امروز هم در سيستم وجود دارد اما چون اشاره شما به آموزش و پرورش بود، مخاطب در مقايسه با امروز به خوبي اين تفاوت ها را مي فهمد چون فساد در سيستم آموزش و پرورش امروز ما به هر حال به انداره آن روزها نيست و اين باعث باورپذيري داستان شما شده. *: بله، اما چون رمان با تعليق هاي زيادي جلو مي رود، مخاطب را درگير خودش مي کند و کمتر کسي هست که بخواهد از اين منظر به موضوع نگاه کند. **: اين روزها مشغول چه کاري هستيد؟ *: بيشتر مطالعه مي کنم و يک کار غير داستاني هم دارم که ناگزير به انجامش هستم و همانطور که گفتم اگر نياز مالي نداشتم کاري جز نوشتن داستان انجام نمي دادم. **: چند کتاب براي خواندن به ما معرفي مي کنيد. *: اول، خلوت مدير؛ بعدش هم خلوت مدير و بعد از آن هم خلوت مدير! اگر بعد از آن جايي ماند، عمود1400 را هم بخوانيد که سفرنامه کربلاست و نشر احيا منتشر کرده. همچنين کتاب «ايستاده در کمند» که داستان هاي عاشورايي است و دفتر نشر فرهنگ اسلامي آن را منتشر کرده. **: درباره عمود 1400 برايمان بگوييد... *: اين کتاب آبان ماه سال گذشته رونمايي شد و الان به چاپ پنجم رسيده. کسي که اين کتاب را بخواند انگار به کربلا رفته، زيارت کرده و برگشته. جغرافياي مسير را به خوبي تشريح و تصويرسازي کرده ام. **: در مورد عادات نويسندگي تان هم برايمان مي گوييد؟ *: من از زماني که سيستم زرنگار به وجود آمده بود، کارهايم را تايپ مي کردم. آن زمان نويسندگان کمي بودند که نوشته هايشان را تايپ مي کردند و اين انتقال از قلم به دستگاه تايپ هم براي خيلي ها سخت بود. در مورد زمان نوشتن هم من تا سالها قبل، اغلب شب ها مي نوشتم و اين کار تا اذان صبح ادامه داشت اما چند سالي است که تلاش دارم ساعت نوشتنم را به صبح و روز منتقل کنم.

پیوند به بیرون

پانویس

  1. «علی اکبر والایی». دریافت‌شده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۳.
  2. «علی اکبر والایی». دریافت‌شده در ۱۹ خرداد ۱۴۰۳.
  3. «علی اکبر والایی». دریافت‌شده در ۲۷ خرداد ۱۴۰۳.
  4. «علی اکبر والایی: فساد پهلوی را بی‌پرده گفتم؛ با ارشاد به مشکل خوردم». ۲۹ مهر ۱۳۹۷. دریافت‌شده در ۲۷ خرداد ۱۴۰۳.