علیمحمد مؤدب
زمینه فعالیت | شعر• نویسندگی |
---|---|
محل تولد | روستای تقیآباد از توابع تربت جام |
کتابها | دستخون سفر بمباران کهکشان چهرهها روضه در تکیه پروتستانها عطر هیچ گلی نیست الفهای غلط مردههای حرفهای همین قدر میفهمیدم از جنگ عاشقانههای پسر نوح دروغهای |
تحصیلات | کارشناسی ارشد پیوسته در رشته الهیات |
دانشگاه | دانشگاه امام صادق(ع) |
آدرس اینستاگرام | علیمحمد مؤدب |
علیمحمد مؤدب (متولد ۱۳۵۵ در روستای تقیآباد از توابع تربت جام) شاعر و نویسنده معاصر ایرانی است.
او کارشناسی ارشد پیوسته خود را در رشتۀ الهیات از دانشگاه امام صادق گرفته و عنوان پایاننامه کارشناسی ارشد او یاد مرگ در قرآن و بیان امیرالمؤمنین (ع) و پیجویی آن در ادب فارسی (بررسی موردی سعدی) بوده است.
عاشقانههای پسر نوح و مردههای حرفهای از جمله مجموعههای شعری اوست. آثار مؤدب غالباً در حوزه شعر سپید و کلاسیک دستهبندی میشوند. او برنده یا نامزد جوایز مختلف ادبی از جمله کتاب سال جمهوری اسلامی بودهاست.
فعالیتها
- مدیر دفتر آفرینشهای ادبی حوزه هنری استان تهران از ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۶
- مدیرعامل مؤسسه شهرستان ادب
- فعالیت در نشریه فصلنامه تخصصی شعر
- همکاری با ماهنامه سوره
- همکاری با مجله راه
- همکاری با روزنامه ابرار
- همکاری در تأسیس روزنامه خورشید
- عضو هیئت علمی دهمین دوره جشنواره فجر سال ۱۳۹۴
- دبیر جایزه ادبی تهران سال ۱۳۸۵
- داور جشنواره شعر جوان
- داور کنگره شعر دفاع مقدس
مجموعه اشعار
کتابشناسی | |||
---|---|---|---|
نام کتاب | موضوع | سال انتشار | انتشارات |
دستخون | منظومه | ۱۳۹۴ | نشر شهرستان ادب |
سفر بمباران | مجموعه شعر | ۱۳۹۳ | نشر شهرستان ادب[۱] |
کهکشان چهرهها | مجموعه شعر | ۱۳۹۱ | نشر شهرستان ادب |
روضه در تکیه پروتستانها | مجموعه شعر | ۱۳۸۸ | انتشارات سپیدهباوران |
عطر هیچ گلی نیست | مجموعه شعر | ۱۳۸۷ | نشر تکا |
الفهای غلط | مجموعه شعر | ۱۳۸۶ | انتشارات سوره مهر |
مردههای حرفهای | مجموعه شعر | ۱۳۸۴ | نشر هزاره ققنوس[۲][۳] |
همین قدر میفهمیدم از جنگ | مجموعه شعر | ۱۳۸۳ | نشر سارینا |
عاشقانههای پسر نوح | مجموعه شعر سپید | ۱۳۸۲ | دفتر شعر جوان |
دروغهای | برگزیده شعرها | ۱۳۸۷ | نشر علم |
جوایز و افتخارات
- نامزد جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، ۱۳۹۲
- نامزد بخش جوان نخستین جشنواره شعر فجر، ۱۳۸۵
- برگزیده کتاب سال شعر جوان، ۱۳۸۵
نمونه ای از نبشتههای علی محمد مودب
خاطراتی از روستای تقی آباد میان جام
همیشه به روستایی بودنم بالیده ام، زادگاه من تقی آباد از روستاهای بخش میان جام شهرستان تربت جام است. تقی آباد خیلی اسم قشنگی است یعنی جایی که پرهیزگاری، آن را آباد کرده است، و میان جام هم که بهترین جای جام است! بالاتر از مستی، لذت شراب بودن است!
من و زادگاهم تجربه عبور از جهان سنتی به جهان نو را از سر گذرانده ایم. کودک که بودم، نشانههای بسیار کمی از صنایع مدرن در روستای ما وجود داشت، رادیو، تراکتورهایی گاه گاه، یک موتور آب، یکی دو ماشین باری و موتورسیکلت، و یک تیلر که هفته ای یک بار میآمد و در تریلی کوچکش همه چیز میفروخت! بچهها همیشه دنبال تیلر میدویدند و یک بار مرا هم دواندند، پریدیم و روی تریلی کوچک سوار شدیم، من از همه کوچکتر بودم و راننده که نگهداشت تا دعوایمان کند، نتوانستم با بقیه در حال حرکت پایین بپرم و به گریه افتادم، راننده عصبانی اما مهربان شد و ایستاد تا من از تریلی کوچک پایین بیایم!
این شاید یکی از اولین برخوردهای من با ماشین بود، بعدها یادم است که وقتی برای سفر به مشهد مجبور شدم سوار مینی بوس شوم، باز از ترس گریه میکردم، و بزرگ ترها به گریه ام میخندیدند.
انقلاب حادثه عظیمی بود که همه چیز را در زادگاه من تغییر داد. پاسدارها که همه از بچههای خود روستا و روستاهای اطراف بودند، میآمدند و در مسجد روستا با پرژکتور، فیلم توبه نصوح! را نمایش میدادند، من کم رو و خجالتی روی میز مدیر مدرسه که برای مراسم به مسجد آورده بودند، رفتم و شعری برای امام خمینی خواندم، مدرسه روستا نو شد و ما بچهها در ساختش هر چقدر اندک کمک میکردیم، برق اول به صورت هر خانه یک لامپ برای یکی دو ساعت اول شب آمد و بعد دیگر آمد! آب لوله کشی آمد. انتخابات شورا برگزار شد و یکی از کشاورزان اخمو که فقط یک رای آورده بود، با زن و بچهاش دعوا افتاد که چرا آبرویش را بردهاند و به او رای ندادهاند! از انبارهای گردن کلفتهای رژیم سابق مدام یخچال و تلویزیون و این طور چیزها میآوردند و در مسجد قرعه کشی میکردند و با پول ناچیزی به روستاییها میدادند. ماجرای آمدن تلویزیون به خانه ما خیلی جالب بود، پدرم نمیخواست بخرد، اما وقتی علی رضا برادر بزرگم برای دیدن تلویزیون هر شب به خانه کسی میرفت، بعد از دعوای مفصلی با قهر و ناراحتی به شهر رفت و با پدربزرگم و یک تلویزیون سیاه و سفید هشت اینچ پارس برگشت که آن را از عروس و داماد جوانی خریده بود و در چفیه ای بسته بود، همراه با تلویزیون مصرفگرایی هم داشت روستا را مسخ میکرد.
به سرعت همه چیز تغییر میکرد، جوانها به جبهه میرفتند و بعضیهایشان شهید میشدند، مینی بوسهای سپاه ما را برای تظاهراتها به تربت جام میبردند. ما حالا همه چیز را دوست داشتیم، حتی جنازههای خونین شهیدان، کسی را غمگین نمیکرد، اشک میریختیم و شاد بودیم، امام را دوست داشتیم، بزرگ ترها پای تلویزیون با دیدنش به گریه میافتادند و ما کوچک ترها در حسرت عکسش بودیم که به سینه مان بچسپانیم. یکی از بزرگترین شادی هایمان، مجله بچههای انقلاب بود که به نظرم کار بچههای فرهنگی سپاه بود و خط به خط تمامش را میخوردیم
ما بچهها مجبور بودیم کار کنیم، چون آن زندگی دشوار به جز این روش اداره نمیشد. با همه سختیهای فقر و محرومیت، هرگز خاطره کودکی برای من تلخ نیست،؛ چراکه عشقی عجیب زندگی را برای همه ما شیرین کرده بود.
و اما کتاب، جز کتابهای درسی، قرآن، کتاب حافظ، رساله توضیح المسائل و مفاتیح، کتاب دیگری در خانه ما نبود. حافظ را هم برای مشق مکتب برادر بزرگم گرفته بودند که اتفاقا به خاطر مشق از روی نستعلیق با وجود سواد کم، خط خوشی داشت! جایی گفته ام که حافظ معلم کلاس اول شعرم بود! معناهای بسیاری از شعرهایش را خوب نمیفهمیدم، اما با شوقی عجیب میخواندمش و از آنها که میفهمیدم بیحد لذت میبردم! شعر با همان یک کتاب مرا تسخیر کرده بود به نحوی که یادم است روزی وقت مشاجره با یکی از بچهها سر بازی به طعنه به او گفتم: ما شیخ و واعظ کمترشناسیم/ یا جام باده یا قصه کوتاه! و آن بنده خدا هاج و واج نگاهم کرد!
یکی از بچههای روستا به نام شهید حسن رمضانی! که محصل رشته کشاورزی هنرستان فنی تربت جام بود، با چند تای دیگر از بچههای بسیج یک کتابخانه چندهزار کتابی در مدرسه کهنه روستا راه انداختند که ما بچهها را بسیار خوشحال کرد. حالا میتوانستیم داستان راستان شهید مطهری و قصه ابوذرش و قصههایی مثل خانه درختی را در کتابهای رنگی و عکس دار بخوانیم. سپاه و جهاد با هم، همه کار میکردند!
بعدها که بزرگتر شدم و مدتی خودم آن کتابخانه متروک را فعال کردم، دیدم که کنار آن کتابهای خوب برای ما بچهها، چه کتابهای عجیب و غریبی از انسان تک ساحتی تا السماء و العالم و اقتصاد توحیدی بنی صدر و.. به آن کتابخانه آمده بود. اما با این همه برای آن دوره، همان کار، کار خیلی بزرگی بود!
پدر و مادرم ده دوازده سال است که از آن روستا کوچیدهاند، حالا اما آن روستا باز تفاوت کرده است، خیلی از خانه هایش نوسازی شدهاند و همه تلفن و گاز دارند، جوی آب کشاورزی تبدیل به لوله شده است تا آب هرز نرود و...
کشت غالب روستا به زعفران تغییر کرده است که تاثیرات خوبی در معیشت کشاورزها گذاشته، اما کارگرهای روزمزد همچنان مشکل دارند، مشکلات جدیدی هم البته پیش آمده است، مخصوصا از ده دوازده سال پیش اعتیاد بیشتر شده است....
باید بروم و ببینم!
برای مطالعه بیشتر
- شعر؛ تاریخ تفکر و اندیشه ما را با مردم گره میزند
- زمینه فعالیت ادبی انقلابی در کشور مهیا نیست/ باید مطالبه ملی داشت
پانویس
- ↑ صنوبری، حسن (۱۳۹۴). «گریه در حال توسعه». روزنامه جام جم. دریافتشده در ۲۸ مهر ۱۳۹۴. از پارامتر ناشناخته
|ماه=
صرفنظر شد (کمک) - ↑ «مردههای حرفهای علیمحمد مؤدب منتشر میشود». خبرگزاری مهر. دریافتشده در ۲۰۱۵-۱۰-۲۰.
- ↑ «عاشقانههای مؤدب در «مردههای حرفهای»». وبگاه خبرآنلاین. دریافتشده در ۲۰۱۵-۱۰-۲۰.