لطفا پیغام خود را بگذارید (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | خسرو باباخانی رقیه سادات صفوی |
موضوع | انقلاب اسلامی ایران |
سبک | داستان |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۲۴۴ |
قطع | رقعی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات سوره مهر |
تاریخ نشر | ۱۳۹۳ |
شابک | ۹۷۸۶۰۰۱۷۵۷۸۳۹ |
وبسایت ناشر | انتشارات سوره مهر |
لطفا پیغام خود را بگذارید مجموعه داستانهای کوتاه با موضوع انقلاب اسلامی ایران است که به کوشش خسرو باباخانی و رقیه سادات صفوی گردآوری شده است. این کتاب در سومین جشنواره داستان انقلاب مورد توجه منتقدین بسیاری قرار گرفت.
درباره کتاب
این کتاب روایتگر آخرین تماسهای دریافتی یکی از افراد مرتبط با دربار شاه است که در طول تماسهای ضبط شدهاش از حقایقی سخن میگوید که در روزهای داغ انقلاب اتفاق افتادهاند.
درباره نویسنده
خسرو باباخانی (زاده شهریور ۱۳۳۸ش در تهران) داستاننویس و منتقد ادبی و مدرس داستاننویسی اهل ایران است.
بُرشی از کتاب
دستش را که به روی زخم گذاشت و فشرد، خون از لای انگشتهای بیرمقش بیرون زد. خواست تکانی به نعش نیمه جانش بدهد، که نتوانست و همان طور لمیده بر آسفالت کوچۀ باریک، سرش را به دیوار آجری تکیه داد و بالا را نگاه کرد. دیوارهای بلند دو طرف کوچه در امتداد نگاهش، رو به بالا، در تاریکی گم شده بود؛ در آسمان تاریک و پرستاره و پنجرۀ کوچکی در میان دیوارهای تنگ و سر به آسمان ساییده. صدای نالهاش بلند شد و صورتش از درد و سوزش چین برداشت. خونریزیاش از دقایقی پیش، که به هوش آمده بود، بیشتر شده بود و او خیسی و لزجی چندشآور خون را در قسمت پهلو و شکم و پاها حس میکرد. گلوله پهلویش را سوراخ کرده بود و تو رفته بود و جایی بین کبد و کلیهاش جا خوش کرده بود. این حدسی بود که دربارۀ زخمی شدنش میزد، یا دست کم آرزو میکرد که گلوله این طور عمل کرده باشد. خوب میدانست که گلولۀ سربی و داغ اسلحۀ یوزی اگر با کبد یا کلیهاش کوچکترین تماسی پیدا کرده بود، کلکش را همان ساعتهای اولیۀ زخمی شدنش کنده بود. اما این طور نبود و او بعد از دو سه ساعتی که از تیر خوردنش میگذشت، هنوز زنده بود. خودش هم نمیدانست که شانس با او یار بوده یا زرنگی و کارکشتگی به خرج داده، که توانسته از مهلکۀ تیراندازی جان سالم به در ببرد، و به هر جان کندنی شده خودش را به اینجا برساند؛ به کوچۀ باریک پشت هتل «صحرا»، و نگاه خستهاش را ساعتها به پنجرۀ اتاقی تاریک در طبقۀ دوم ساختمان قدیمی آن سوی خیابان عریض بدوزد.[۱]
پانویس