محسن قرائتی
زمینه فعالیت | تبلیغ دین |
---|---|
ملیت | ایرانی |
تاریخ تولد | ۱۳۲۴ (۷۸–۷۹ سال) |
محل تولد | کاشان |
آثار | برنامه تلویزیونی درسهایی از قرآن تفسیر نور |
محسن قرائتی (زاده ۱۳۲۴ در کاشان) از روحانیون شیعه و مفسران قرآن اهل ایران است. برنامه تلویزیونی درسهایی از قرآن که سالهاست از صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش میشود از جمله فعالیتهای قرائتی دربارهٔ تفسیر قرآن کریم است.
مجموعه ۱۰ جلدی تفسیر نور از جمله آثار او بهشمار میآید. روانگویی، استفاده از تمثیل و ایراد مطالب عمیق با استفاده از کلمات ساده، از جمله ویژگیهای سخنرانی و تفسیر او است.
زندگی و تحصیلات
محسن قرائتی در سال ۱۳۲۴ش در کاشان به دنیا آمد.[۱] پدرش علینقی قرائتی از متدینین بازار کاشان بود. از آنجا که پدربزرگ وی در دوره سلطنت رضاشاه، اقدام به برگزاری جلسات قرائت قرآن میکرد. محسن قرائتی با راهنمایی پدر خود، در ۱۴ سالگی وارد حوزهعلمیه کاشان شد و در کنار دروس حوزه در درس تفسیر شیخ علی آقا نجفی شرکت میکرد. وی از سال دوم به حوزه علمیه قم رفت و در مدرسه خان و مدرسه آیتالله گلپایگانی به تحصیل مشغول شد.[۲] پس از آن به حوزه علمیه نجف رفت و پس از بازگشت به مطالعه و مباحثه تفاسیر مختلف مانند مجمع البیان مشغول شد و اقدام به یادداشت برداشتهای تفسیری خود نمود. قرائتی به مدت ۱۵ سال در تدوین تفسیر نمونه همکاری داشته است.
سوابق و فعالیتها
محسن قرائتی علاوهبر فعالیت در صداوسیما، چندین مسئولیت را در جمهوری اسلامی ایران برعهده داشته است، ازجمله: ریاست نهضت سوادآموزی، تأسیس ستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر، تأسیس ستاد اقامه نماز، تأسیس ستاد زکات، تأسیس ستاد تفسیر، تأسیس ستاد ترویج فرهنگ قرآنی، تأسیس بنیاد فرهنگی امام زمان(عج).
تبلیغ در صداوسیما
برنامه درسهایی از قرآن که در آن قرائتی به تفسیر آیاتی از قرآن میپردازد، به پیشنهاد مرتضی مطهری و موافقت امام خمینی از ۴ فروردین سال ۱۳۵۹ش، در شبکه یک سیمای جمهوری اسلامی ایران آغاز شد. البته چند سال پس از پخش برنامه، رئیس وقت صدا و سیما میخواست برنامه را تعطیل کند که با مخالفت امام خمینی مواجه شد.[۳] این برنامه از سال ۱۳۵۸ تاکنون ادامه دارد.
از سال ۱۳۶۹ برنامهٔ رادیویی «آینهٔ وحی» در زمینهٔ تفسیر قرآن، توسط وی آغاز و تا سال ۱۳۸۴ ادامه یافت که محتوای ارائه شده در این برنامه رادیویی، متن ابتدایی تدوین تفسیر نور قرار گرفت.
قرائتی در برنامه مذهبی سمت خدا که از شبکه سه صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران پخش میشود نیز مدتی بهعنوان کارشناس حضور داشت. .
آثار
از محسن قرائتی آثاری در موضوعات مختلف به چاپ رسیده که مهمترین آنها تفسیر نور است علاوه بر آن آثار دیگری نیز از این روحانی شیعه برجای مانده که برخی از آنها عبارت است از:
- خاطرات (۲ جلد)
- تفسیر آیات دین و زندگی (۲ جلد)
- ۳۰۰ نکته در مدیریت اسلامی
- تفسیر قرآن برای جوانان
- راه رشد
- هزارویک نکته از قرآن کریم
- یکصدوپنجاه موضوع از قرآن و احادیث
گفتاورد
خاطرات تدریس و تبلیغ حجة الاسلام قرائتی
حجت الاسلام محسن قرائتی چهره نام آشنای قرآنی که همه او را به نام «معلم خوب قرآن» میشناسند، از معدود شخصیتهایی است که در میان اقشار مختلف جامعه دارای محبوبیت خاصی است و حتی کسانی که چندان علقه ای با دین و روحانیت ندارند به او به دیده علاقه و احترام مینگرند.
اخلاص قرائتی کلام او را جذاب کرده بطوری که سخنانش به دل مینشیند و تأثیر شگرفی در روح و جان شنونده میگذارد.
لطف و عنایت حضرت حق دربارهٔ این روحانی جلیل القدر باعث شده که او به گفته یکی از مسئولان فرهنگی صداوسیما رکورددار طولانیترین و جذابترین برنامه آموزشی تلویزیونی در سطح دنیا باشد.
قرائتی اهل مصاحبه با رسانهها نیست اما سابقه دوستی حجت الاسلام رحیمیان- نماینده ولی فقیه در بنیادشهید- با وی و درخواست انجام مصاحبه او را به این کار متقاعد کرده است، لذا در گفت وگوی مفصل با نشریه پاسدار اسلام خاطرات و مطالب جذاب و خواندنی زیادی را بیان کرده است.
روزنامه کیهان به لحاظ شخصیت حجت الاسلام قرائتی و اهمیت سخنان ایشان اقدام به باز نشر این مصاحبه که از شماره ۳۵۱ و ۳۵۲ پاسدار اسلام انتخاب شده کرده است که ذیلابخش نخست آن از نظر خوانندگان عزیز میگذرد.
- با تشکر از جنابعالی که این فرصت را به ما دادید. بفرمایید اولین باری که پای تخته سیاه رفتید کی و کجا بود؟
¤ اولین بار ماه رمضانی در کاشان بود. یک تخته رنگ و رو رفته شکسته مدرسه ای بود در مشهد هم که اولین کارمان بود، تخته سیاه نداشتیم، رفتیم یک مقوا پیدا کردیم و با زغال نوشتیم و با جورابمان پاک کردیم! دور تا دور هم آخوند نشسته بودند آن خانه هم یادم هست. الان خانه امام جمعه سبزوار است.
-این روش را از کی شروع کردید؟
¤از همان بیست سالگی، حدود چهل و چند سال است. نشاطم هم فرقی نکرده. اگر برگردم به ۵۰ سال پیش همان کاری را میکنم که تا الان کردهام. در عمرم از کاری که کردهام، پشیمان نشدهام.
حالاچه طور شده که شما به فکر زندگی من افتادهاید؟ مثل اینکه بوی مرگ میآید، همه یاد من افتادهاند.
- خدا نکند. زمانی که ما تصمیم به گفت وگو با شما گرفتیم، اصلاخبر نداشتیم که قرار است برای شما پاسداشت بگیرند. این مسئله کاملاتصادفی است.
چرا همیشه با گچ روی تخته مینویسید و با وایت بورد که راحت تر است، نمینویسید؟
¤وایت بورد تازه پیدا شده. ما از قدیم تخته سیاه داشتیم. نیتم این است که به مردم بگویم که با سادهترین وسیله هم میشود دهها سال کار کرد.
تخته سیاه، هم غیراز وایت بورد است و در همه روستاها هم پیدا میشود.
- خوب، از امام چه خاطراتی دارید؟
¤ یک خاطره اینکه رفتم نجف درس بخوانم، یک سال و دو ماه آنجا ماندم. میخواستم بیایم ایران و پول نداشتم. به آقای حلیمی گفتم میخواهم بروم ایران و پول ندارم. آقای حلیمی گفت بروم به امام بگویم که یک همشهری داریم، اگر پول دارید به او بدهید. میگفت وقتی به امام گفتم، امام یک لحظه مکث کرد و گفت: هرچه توی جیبم هست، مال شما. همه جیبهایش را گشت و دید ۵۷ تومن است و آن را به من داد. این اولین پولی بود که از امام گرفتم. یک خاطره دیگر اینکه امام در خانه کوچک در قم نشسته بود. من و پدرم رفتیم پیش امام. وقتی میخواستیم بیاییم بیرون، بابام دست امام را بوسید. بعد امام همینطور صورت او را نگاه کرد تا آمدیم بیرون. به پدرم گفتم چیز عجیبی بود. امام به آن همه آدمی که بودند و دستش را میبوسیدند، اعتنا نکرد، اما شما را با چشمهایش تعقیب کرد تا از خانه آمدید بیرون. این برای ما خیلی مهم بود. اولین شهریه ای که از امام گرفتیم، ۱۵ تا یک تومنی بود که آقای [شیخ حسن] صانعی آورد مدرسه. اولین تقسیمی ما بود.
نجف که بودیم، حاج آقا مصطفی به پسر آقای خویی تلفنی زد و گفت: ما را از ترکیه آوردند بغداد؛ شما یک خانه بگیرید که ما بیاییم آنجا. من با آقای خویی رابطه نداشتم، ولی این تلفن را شنیدم و پرسیدم آیت الله خمینی الان بغداد است؟ رفتیم وارسی کردیم و گفتند بله. چند تا طلبه شدیم و یک پولی را روی هم گذاشتیم و رفتیم. ما جزو انقلابیها نبودیم، طلبه عادی بودیم. ۱۷–۱۸ نفری شدیم و پولی روی هم گذاشتیم و یک مینی بوس کرایه کردیم و به مسافرخانه ای در کاظمین رفتیم.
این خاطره را تا حالاجایی ننوشتهام و به کسی هم نگفتهام. الان یادم آمد. خلاصه رفتیم مسافرخانه و پرسیدیم: «آیت الله خمینی آمده اینجا؟» گفتند: «بله، غروب بود که آقایی آمد و گفت من خمینی هستم. یک اتاق به من بدهید. گفتیم خمینی در ایران انقلاب کرده، رفته ترکیه، گفت: من همانم. هواپیما مرا آورده بغداد و رها کرده و رفته.»
میگفت: «وقتی دیدیم آقای خمینی است، دیدم مسافرخانه در شان ایشان نیست و بردیمشان خانه».
- یادتان هست کدام مسافرخانه بود، اسمش چه بود؟
¤ نه، ولی گفتم برویم خانه و آقا را ببینیم. خواهش کردیم و گفت باشد و ما را برد خانه. رفت داخل اتاق و برگشت و گفت: «سید، خواب است.» گفتم: «آقا که با عمامه نمیخوابد. شما برو بالای سرش، عمامه اش را بردار بیاور!» او که نمیتوانست در یک لحظه برود پارچه بخرد و عمامه بپیچد. رفت و عمامه آقا را آورد. من خاطرم جمع شد که آقا آنجاست. دلمان خوش شد که آقا هست و آن شب تا صبح خوابمان نبرد. یک حسینیه حاجی بمون علی بود، رفتیم آنجا و صبح سحر رفتیم حرم، دیدیم بله، امام آمده حرم. ماشینهایی بودند که از ایران میآمدند دور فلکه حرم. دویدیم پای ماشینها و گفتیم بروید ایران بگویید امام آمده کاظمین. بالاخره در نجف ولوله افتاد و هیئتهایی در کاظمین به دیدن امام آمدند. حاج آقا مصطفی هم برای آقایان صحبت میکرد.
- امام چند روز در کاظمین ماندند؟
¤ به نظرم یک روز، خدمت امام بودیم و با ایشان رفتیم سامرا. بیرون از سامرا توی بیابان آمدند استقبال. خدا رحمت کند حاج شیخ مجتبی لنکرانی و عده ای از شیوخ سامرا بودند. خدمت ایشان رفتیم حسینیه آقای بروجردی. به نظرم یک شب هم در سامرا بودیم، بعد برگشتیم آمدیم. حاج آقا محمد شیرازی در کربلاسنگ تمام گذاشت و چندهزار نفر را چهار فرسخ بیرون کربلابه استقبال امام فرستاد.
- مربوط به چه سالی است؟
¤ سال ۴۴ ما جزو طلبههای نجف بودیم و خدمت امام هم رفتیم. یک هفته ای را هم ایشان در کربلابود و نجف هم در این یک هفته آماده شد. من درس کسی در آنجا میرفتم که حالااسمش را نمیبرم. وقتی گفتم آیت الله خمینی، گفت: «ببین! حرف آیت الله خمینی را نزن. این سید، مثل نواب صفوی سید داغی است.» بعداً که امام درس مکاسب و کفایه میگفت و درس معروفی هم بود، استاد ما گفت: «من تا حالاایشان را به این جور نمیشناختم. هرکس درس هرکسی میرود، برود، ولی یک درس را هم باید درس ایشان برود.» یعنی نظرش ۱۸۰ درجه فرق کرد.
- ذیل قضیه خیلی جالب است و لذا مهم است که اسم آن فرد را بگویید.
¤ آیت الله راستی. من شاگرد آقای راستی بودم و رسائل میخواندم؛ یعنی نگاهش اینطور نبود که درس امام مثل درس علمای نجف باشد و ایشان مرجع باشد، ولی وقتی امام آمد و درس را در نجف شروع کرد خود آقای راستی هم بر درس امام حاضر شد و میگفت هرکس هر درسی میرود، برود، ولی یک درسش باید درس ایشان باشد. خیلیها به او نگاه میکردند. خیلیها هم البته عصبانی شدند که ایشان چرا این کار را کرد، چون فضای نجف اینطور نبود. بعد امام ملاقاتهایی با افراد کرد. ما از همه ملاقاتها خبر نداشتیم، ولی از ملاقاتی که با آقای حکیم کرد خاطراتی داریم. ایشان به آقای حکیم گفت شما حرکت کن، من دنبال شما هستم.
- شما آنجا بودید؟
¤ نه، آمدند و گفتند، آقای حکیم شب اول به دیدن امام نرفت و شب بعد رفت، منتها امام در بازدیدها، اول بازدید آقای حکیم رفت؛ یعنی در دیدن، آقای حکیم دوم بود، در بازدید، امام اول به دیدار ایشان رفت و گفت شما حرکت کن، من دنبال شما هستم. آقای حکیم گفت آقا! مردم چنین و چنانند. ما یک فتوا دادیم و عراق با من اینطور کرد و من به مردم عراق اطمینان ندارم. امام گفت من با مردم ایران پشتیبان شما هستم. فقط یک نفر آنجا بود که بی اعتنایی میکرد که دیگر محو شد. او هم از امام ناراحت بود، ولی آقای خویی، آقای شاهرودی و… همه به دیدن امام رفتند.
از شیرینیهای عمر ما این است که یک ماه رمضان را در حرم عسکریین احیا گرفتیم، چون آقای بروجردی گفته بود شما که میخواهید بروید مدینه را آباد کنید، سامرا هم مثل مدینه.
لااقل ۱۰۰ تا طلبه ماه رمضانها بروید سامرا، روزها بخوابید و شبها تا صبح احیا بگیرید که در حرم عسکریین در ۳۰ شب ماه رمضان باز باشد. من مقلد آقای خوانساری بودم. ایشان گفت من این کار آقای بروجردی را اجرا میکنم. اعلام کردند که آقای خوانساری ۱۰۰ تا طلبه میخواهد که بروند احیا بگیرند. من چون مقلد ایشان بودم، ثبت نام کردم. زمستان بود و شبها هم ۱۴ ساعتی بود. روزها میخوابیدیم و از غروب میرفتیم و تا صبح در حرم بودیم. یک بار دیدم در حرم تنهای تنها هستم تا بقیه یکی یکی جمع شدند. آن ماه رمضان برای ما ماه رمضان خوبی بود. قله عمر من آن سامراست.
- در ایران هم خاطره ای با امام دارید؟
¤ حالامثلا این حرفهای ما به درد مردم میخورد؟
- بله، اینها بخشی از تاریخ انقلاب است.
¤ من در انقلاب سهمی نداشتم و در حد معمولی بودم و مثلادر راهپیماییها شرکت میکردم. قبلش هم دائماً شک داشتم تا زمانی که امام فرمود ای کاش من بین شهدای خیابان ژاله بودم. این «ای کاش» را که گفت، فهمیدم که باید برویم و اگر تیراندازی هم شد و کشته هم شدیم، شهید هستیم. قبلاً کسی به ما نگفته بود اگر احساس خطر هم کردید، راهپیمایی بروید. این کلمه «ای کاش» حکم فتوا را داشت و لذا خیلی رسمی در راهپیماییها شرکت میکردیم. رابط بین ما و انقلاب هم تقریباً آقای مطهری بود. من اولین دفعه ایشان را در اهواز دیدم.
- چه سالی؟
¤ خیلی دقیق نمیدانم.
- بعد از سال ۴۱ بود؟
¤ بله، سالها قبل از پیروزی انقلاب بود. وقتی میخواست برود، این کلمه را از ایشان شنیدم که اگر من بروم تهران و به ما بگویند اهواز چه خبر است؟ میگویم کشف من قرائتی است! بعد تلفنش را داد و گفت خانه ما بیا. پنجشنبهها در قم درس داشت و مرتب خانه ما میآمد. خیلی به من لطف داشت. یک روز هم به من زنگ زد که من مقدار زیادی نوار تفسیر دارم، بیا بنویس. گفتم: «من در خدمت آقای مکارم برای تفسیر نمونه هستم. میخواهید آن را تعطیل کنم و بیایم؟» گفت: «نه تعطیل نکن.» گفتم: «دو تا را نمیتوانم.» گفت: «پس هیچی».
انقلاب که شد، آقای مطهری به من زنگ زد که، سریع برو تلویزیون. رفتم و یک جوان قدبلندی آمد به استقبال. همان جوانی که قرآن در صحنه با آقای طالقانی بود.
- دکتر جلالی…
¤ بله، همان که بعد در یونسکو بود. دم زنجیر ساختمان تلویویزیون آمد و پرسید قرائتی شمایید؟ گفتم بله. ایشان ما را تحویل گرفت و برد آنجا. ورودم در تلویزیون هم اینطور بود که گفتم: «میتوانم شما را با حرف منطقی، دو ساعت بخندانم که هرچه بخواهید لبتان را جمع کنید، نتوانید.» گفتند: «باید امتحان بدهی.» گفتم: «باشد». آمدند نشستند و ساعت دیدند و ما شروع کردیم به حرف زدن. گفتند ما میخواستیم دو تا آخوند بیشتر در تلویزیون نباشد، یکی امام، یکی آقای طالقانی و حالاشما باید عمامه ات را برداری که هم در تلویزیون از شما استفاده کنیم و هم قراری که داریم به هم نخورد. گفتم: «نه، من عمامه ام را برنمیدارم».
خلاصه فیلمبرداری کردند و الان بیشتر از ۳۰ سال است که آنجا ماندهام. از الطاف خداوند عالم است که در این ۳۰ سال حتی یک شب جمعه هم از طرف من تعطیل نشده. شده که یکوقت شب جمعه به سال تحویل خورده و پیام امام یا آقا پخش شده، یعنی برنامه ای پیش آمده که برنامه من حذف شده، ولی شاید در سال یک بار بیشتر نشده باشد.
- شما ظاهراً قدیمیترین چهره تلویزیون هستید. فردی نقل میکرد اینکه یک نفر بیش از ۳۰سال در یک شبکه تلویزیونی برنامه داشته و آن برنامه جذابیتش را همچنان حفظ کرده باشد، در دنیا کمنظیر است.
¤ نمیدانم. دنیا را باید وارسی کرد. ولی بله، بیننده دارد، بینندههای خوبی هم دارد، الحمدلله.
- از شهید مطهری خاطره دیگری هم دارید؟
¤ ایشان چند هفته ای، پنجشنبهها تقریباً مرتب میآمد منزل ما. ناهار میخورد و بعد استراحت میکرد. من برای اینکه بچهها سروصدا نکنند، دو تا دختر کوچولویم را بغل میکردم و در کوچههای قم راه میبردم. ایشان یک ساعت میخوابید و چای میخورد و من توی ماشینش مینشستم. یک بنز مشکی قدیمی داشت.
- خودش رانندگی میکرد؟
¤ نخیر، راننده داشت. توی ماشینش مینشستم و تا حضرت عبدالعظیم از ایشان سؤال میکردم. بعد پیاده میشدم و برمیگشتم، یعنی دو ساعت خصوصی سوالات زیادی از ایشان میپرسیدم.
- هیچ وقت پیش ایشان درس نخواندید؟
¤ نه، کتابهایش را خواندهام. آقای مطهری در مورد رفتن به تلویزیون میگفت من به امام گفتهام و این حرف را که شما باید به آنجا بروید، از قول امام میگویم، چون تلویزیون فقط نسبت به امام تمکین میکردند. وقتی ما رفتیم تلویزیون، امام بحثهای ما را دید و خوشحال شد. یک سالی گذشت حاج احمدآقا میگفت امام از برنامه تو خوشش میآید. من در راه برگشت از جبهه، نزدیک خرمآباد بودم که رادیو را روشن کردم و دیدم امام میگوید تو نماینده من در نهضت سوادآموزی هستی.
باز یک زمانی امام، پولی را برای من فرستاد. امام دو بار برای من پول فرستاد. یک بار ۱۰۰ تومن، یک بار ۵۰ تومن، ۱۰۰ تومان در آن زمان پول خوبی بود و با آن دو تا قالی برای دو تا دخترهایم خریدم که الان آن دو تا قالی یکی یک میلیون بیشتر میارزد. یک بار پیغام فرستادم که من شرعاً فقیر نیستم. فرمود که این پول برای فقرا نیست، این هدیه است.
یک بار هم خدمت امام رسیدم و گفتم: «کسی روی شما اشکال داشته باشد طوری نیست؟» فرمود: «نه.» گفتم: «من روی شما دو تا اشکال دارم. خجالت میکشم چراغ قوه به خورشید بیندازم، ولی در ذهنم هست.» پرسید: «چیست؟» گفتم: «شما یک جاهایی نماینده میگذارید که ضرورت ندارد. مثلانهضت سوادآموزی چه خطری داشت که نماینده گذاشتید یا هلال احمر که باید به سیل زدهها پتو بدهد، چه خطری داشت که آقای غیوری را گذاشتید؟ آن وقت دو سه جا که خیلی اهمیت دارند، نماینده ندارید.» فرمودند: «کجا؟» گفتم: «اتاق پخش تلویزیون. اینکه چه برنامههایی پخش میشوند، خیلی مهم است. یکی هم کتابهای درسی آموزش و پرورش. میلیونها کتاب چاپ میشود و بچهها سطر به سطر میخوانند. توی این کتابها چیست؟ شما در دروازههای فکری نسل نو، نماینده ندارید و آن وقت در نهضت سوادآموزی برای آب بابای پیرزنها نماینده دارید».
- امام چه گفت؟
¤ امام فرمود: «من روی حرف شما تأمل میکنم». یک چیز دیگر هم گفتم، گفت روی این حرف هم تأمل میکنم. یک بار هم با حاج شیخ حسن صانعی بود که خدمت امام رسیدیم. فرمود: «من برنامههای شما را میبینم، لذت میبرم، استفاده و به شما دعا میکنم.» هر وقت هم مرا میان جمعیت میدید، میخندید.
یک بار هم در جمعیت بودم و داشتم میرفتم، امام فرمود به ایشان بگویید بیاید داخل. خود امام فرمود و ما رفتیم خدمتشان. بعد به امام گفتم: «یک دقیقه به من اجازه بدهید غیبت کنم.» امام تانی کرد و گفت: «خیلی خب! یک دقیقه غیبت کنید.» و از سروش گفتم که نماینده امام در شورای انقلاب فرهنگی بود و کارش درست نبود. به امام گفتم: «گاهی اوقات ممکن است حیوانات زودتر از آدمها زلزله را بفهمند!»
-این را گفتید؟
¤ بله، چون توهین بود به امام که حالایک بچه طلبه برود آنجا و این حرف را دربارهٔ نماینده ایشان بزند. فقط میدانم امام به قدری خوشش آمد که از خانه که آمدم بیرون، حاج احمدآقا آمد توی کوچه آمد دنبال من و گفت: «آقای قرائتی! شما خانهداری؟» گفتم: «بله» گفت: «از خودت هست؟» گفتم: «بله» من از این جمله ای که حاج احمدآقا وسط کوچه از من پرسید، احساس میکنم امام به قدری خوشش آمده بود که گفته بود برو ببین اگر خانه ندارد، برایش یک خانه بخرید.
-امام، هم از اصل مطلب خوشش آمده بود، هم از تمثیلی که به کار بردید.
¤به هر حال گفتم خانه دارم و خانه ام هم ملکی هست.
یک بار هم رفتیم اجازه بگیریم. گفتیم ما نماینده شما شدیم، حالاتوقع مردم از ما رفته بالا. میآیند می گویند در گوش بچه اذان بگو! بالاخره یک پولی باید گذاشت زمین. میگویند بیا فلان جا کلنگ افتتاحیه بزن. بالاخره نماینده شما خرج دارد. خرج نمایندگی را از پول نهضت بدهیم؟ فرمود: نه، از پول نهضت ندهید. مجازید از وجوهات در شان خودتان خرج کنید. این اجازه را هم به ما داد، ولی ما دستمان به وجوهات نیست.
یک بار هم رفتیم خدمت امام و گفتیم آقا! ما ایام جنگ میرویم جبهه. ماشینمان مال بیت المال است. یک جا بنزین میزنیم. یک جا ناهار میخوریم، یک جا تلفن میکنیم. پول که از ما نمیگیرند. خودمان و ماشینمان و پاسدارهایمان به هر گردان و لشکری که میرسیم همانجا از امکانات موجود استفاده میکنیم. خب، حالابنزین را ارتش میزند می رویم سپاه، بنزین را سپاه میزند، میرویم جهاد سازندگی. اینها همه قاطی پاتی میشوند. اما فرمود همه را کنترل کن ببین چقدر بنزین در چه مسیری میزنید. گفتم اگر بخواهم این کار را بکنم که دائماً باید نگاهم به عقربه بنزین باشد. خیلی برای من سخت است. پس حالاکه اینطور شد، اجازه بدهید از جبهه رفتن معاف باشیم و فقط با پول نهضت بنزین بزنیم و برای نهضت هم کار کنیم. ایشان تانی کرد و فرمود شما مهمان من باش، چون پول نمیگیری، از همه امکانات استفاده کن و همین راهی را که میروی برو. آن روزها پرورش هم معاون ما بود و از آموزش و پرورش آمده بود توی نهضت یک مدتی من معاون آقای پرورش بودم، بعد ایشان معاون من شد!
-از آقای پرورش میگفتید.
¤به امام گفتم آقای پرورش که وزیر بود، حالاآمده در نهضت. ما در شورای مرکزی نهضت پنج نفریم.
اجازه ای که به من دادهاید که از امکانات نظام استفاده کنم، به آن چهار نفر هم بدهید. فرمود: نه، من به آنها نمیدهم. به شما میدهم به خاطر شغلی که داری و میخواهی توی کشور تاب بخوری.
یک بار هم گفتم آقا! من توی تلویزیون خیلی موفقم، توی شهرها میروم شلوغ میشود، توی حوزه میروم طلبههای جوان خیلی دور مرا میگیرند، توی دانشگاه خیلی از من استقبال میکنند، همه را هم خراب میکنم چون چند تا کار را نمیشود با هم کامل انجام داد. شما امام هستید. به من بگویید تو مال صدا و سیما، تو مال سخنرانی توی شهرها، تو برای دانشگاهیها یا حوزه، یکی از اینها را بفرمایید، چون روی آن متمرکز میشوم و راحت تر است. این جوری تشتت پیش میآید. امام باز یک لحظه تأمل کرد و فرمود نمیتوانم تشخیص بدهم. اختیار با خودت.
بعد از امام هم به آیت الله خامنه ای گفتم آقا! من پنج شش جا کار میکنم و نمیتوانم به همه برسم. تازه آن موقع ستاد نماز و ستاد زکات و ستاد تفسیر هم نبود. حالاکه بیشتر هم شده. من امروز که پا شدم سلام صبح به خیر تلویزیون بودم، بعد رفتم سپاه برای فعالان قرآن سپاه در کل کشور حرف زدم، بعد رفتم دانشگاه تهران که شنبه یکشنبه دوشنبه امامت نماز جماعت آنجا با من است و چند دقیقه ای هم تفسیر میگویم، بعد رفتم نهضت و ستاد نماز، از اینجا هم باید بروم شب مطالعه کنم برای فردا تلویزیون.
یک بار هم به امام گفتم آقا! یک عده از بی سوادها نمیآیند سرکلاس. ما به یک نحوی الزام و اجبار داشته باشیم، مثلامستحبات را برای اینها ببندیم. بگوییم هر کس میخواهد برود عمره، به شرطی ثبت نام میکنیم که سواد داشته باشد یا همینطور سوریه. اجازه بدهید طبق قانونی جلوی مستحبات را بگیریم که بی سوادها مجبور بشوند بیایند سواد یاد بگیرند. اما فرمود نه، یک کسی که سواد ندارد، به چه دلیل عمره نرود؟[۴]
نکوداشت
در آیین نکوداشت ۴۴ سال مجاهدت فرهنگی حجتالاسلام قرائتی ، این چهره ماندگار رسانه که در مرکز همایشهای بینالمللی صداوسیما برگزارشد ،علاوه بر مدیران سازمان صداوسیما، جمعی از مسئولان کشوری و لشکری حضور داشتند.[۵]
محسن قرائتی طی بیش از چهاردهه فعالیت رسانهای قرآنی، خدمات ارزنده و بی بدیلی در حوزه تفسیر قرآن و ترویج نماز برای مردم و مخاطبان رسانه ملی ارائه کرده است.[۶]
پانویس
- ↑ «زندگینامه: محسن قرائتی». ۱۷ بهمن ۱۳۹۱. دریافتشده در ۲۰ مرداد ۱۴۰۳.
- ↑ «زندگینامه: محسن قرائتی». ۱۷ بهمن ۱۳۹۱. دریافتشده در ۲۰ مرداد ۱۴۰۳.
- ↑ «زندگینامه: محسن قرائتی». ۱۷ بهمن ۱۳۹۱. دریافتشده در ۲۰ مرداد ۱۴۰۳.
- ↑ «خاطرات تدریس و تبلیغ حجة الاسلام قرائتی». ۱۳ مرداد ۱۳۹۵. دریافتشده در ۲۰ مرداد ۱۴۰۳.
- ↑ «آیین نکوداشت حجتالاسلام قرائتی در رسانه ملی». ۶ تیر ۱۴۰۲. دریافتشده در ۲۱ مرداد ۱۴۰۲.
- ↑ «آیین نکوداشت حجتالاسلام قرائتی در رسانه ملی». ۶ تیر ۱۴۰۲. دریافتشده در ۲۱ مرداد ۱۴۰۲.