محمود عبدالحسینی

از یاقوت
محمود عبدالحسینی
عکاس خبرگزاری‌های ایران
ملیتایرانی
تاریخ تولد۲۳ اردیبهشت ۱۳۳۷ ‏(۶۶ سال)
محل تولدتهران
محل زندگیتهران
پیشهعکاس
سال‌های فعالیت۱۳۵۹ تا کنون
تحصیلاتفارغ‌التحصیل گرافیک مطبوعات و عکاسی
جوایزتجلیل به عنوان عکاس پیشکسوت انقلاب اسلامی در سال ۱۴۰۱


محمود عبدالحسینی (زادهٔ ۱۳۳۷ در تهران) عکاس خبرگزاری‌های ایران است. از عبدالحسینی در سال ۱۴۰۱ به‌عنوان عکاس پیشکسوت انقلاب اسلامی تجلیل شد.

زیست هنری

محمود عبدالحسینی فارغ‌التحصیل گرافیک مطبوعات و عکاسی است. ایشان از سال ۱۳۵۹ وارد مطبوعات شد و از سال ۱۳۶۴ با استفاده از محضر استاد معصومی به شاخه عکاسی تبلیغاتی صنعتی پرداخت. از خرداد ۱۳۵۹ نزد استادان خبرگزاری ایرنا یک دوره آموزش روزنامه‌نگاری را فراگرفت و به‌عنوان عکاس خبری و خبرنگار با مطبوعات مشغول به فعالیت شد. از سال ۱۳۷۳ در خانه روزنامه‌نگاران جوان و سایر مراکز آموزش عالی کشور و مؤسسات به تدریس آموزش عکاسی پرداخت.

فعالیت تخصصی

برگزاری ۱۰ نمایشگاه انفرادی و بیش از ۱۰۰ نمایشگاه گروهی در داخل و خارج از کشور، داوری بسیاری از جشنواره‌ها و مسابقات کشوری، دبیری جشنواره مطبوعات کشور طی ۳ دوره و ریاست هیئت مدیره انجمن بخش عکس عکاسان مطبوعات کشور، مؤسس و هیئت مدیره انجمن عکاسان تبلیغات صنعتی، عضو هیئت مدیره انجمن عکاسان تهران و عضو انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان از جمله فعالیت‌های اوست. سایر فعالیت‌های تخصصی عبدالحسینی به شرح زیر است:

  • داور بخش عکس هشتمین جشنواره سراسری طنز سوره حوزه هنری
  • دبیر بخش عکس جایزه «مرگ بر آمریکا»
  • عضو هیئت داوران مسابقه عکس «در آیینه نوروز»
  • عضو هیئت داوران جشنواره بزرگ‌مهر
  • عضو هیئت داوران جشنواره شاهد
  • عضو هیئت داوران نخستین دوره جشنواره عکس دل
  • عضو هیئت داوران بخش عکاسی سومین جشنواره بین‌المللی هنرهای تجسمی فجر
  • عضو هیئت داوران نخستین سوگواره عکس فرهنگ عاشورایی
  • عضو هیئت داوران جشنواره عکس شهروندی «قاب حماسه»
  • عضو هیئت داوران داوران تصویر عاشقان حسینی
  • عضو هیئت داوران داوران دومین جشنواره عکس وحدت
  • عضو هیئت داوران داوران بخش اقتصادی پنجمین جشنواره عکس خبری دوربین نت
  • عضو هیئت داوران پنجمین دوره مسابقه عکاسی از سفره‌های افطاری
  • عضو هیئت داوران بخش عکس جشنواره ملی عکس و پوستر همدلی و مشارکت مردمی در مقابله با کرونا
  • عضو هیئت داوران مسابقه «عاشقان حسینی» با موضوع عزاداری هیئت‌های مذهبی از دوره قاجار تا امروز
  • عضو هیئت داوران «نخستین جشنواره مجازی عکاسی پلاک ۱۱۰»
  • عضو هیئت داوران نمایشگاه عکس لحظه‌های جاودانه
  • عضو هیئت داوران نخستین جشنواره ملی عکس هویت
  • عضو هیئت داوران پنجمین جشنواره عکس کودک کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
  • ریاست هیئت داوران سوگواره عکس «اجتماع بزرگ مادران و شیرخوارگان عاشورایی»

گفتاورد

از عکاسان مختلفی شنیده‌ایم که عکاسی از امام، کار سختی بوده. دلیلش را هم جذبه‌ای می‌دانند که در چهره و مخصوصاً در نگاه حضرت امام وجود داشت. این نکته، ارتباطی هم به نزدیکی یا دوری عکاسان با شخصیت امام ندارد و حتی از کسانی شنیده شده که شاید چندان ارتباط خاصی هم با انقلاب نداشته‌اند. یکی از عکاسان مطرحی که موفق شده یکی از ماندگارترین تصاویر از تشییع پیکر مطهر حضرت امام را ثبت کند، محمود عبدالحسینی است. البته عبدالحسینی بیشتر به واسطه همراهی با مقام معظم رهبری در سفرها و مراسم و عکس‌های خاصی که از ایشان گرفته معروف است. اما این‌بار این عکاس مطرح، دربارهٔ یکی از خاص‌ترین لحظه‌های عکاسی‌اش برایمان می‌گوید؛ لحظه‌ای که منجر به ثبت یکی از ماندگارترین عکس‌های زندگی‌اش شد.

دربارهٔ روز تشییع پیکر امام و عکس تاریخی و ماندگاری که ثبت کردید بگویید…
از همان ساعت‌های اولیه که خبر ناگوار رحلت امام‌خمینی (ره) پخش شد، من دست به‌کار شدم و برای عکاسی به خیابان و مصلی و جماران رفتم. قرار بود که روز ۱۴ خرداد تشییع جنازه انجام شود. من پیش خود فکر کردم که اگر بخواهم برای عکاسی به مصلی بروم، شاید نتوانم بیشتر از ۴یا ۵عکس خوب بگیرم؛ بنابراین تصمیم گرفتم برای اینکه بتوانم از مراسم وداع با بنیانگذار کبیر انقلاب عکسبرداری کنم مستقیم به بهشت زهرا بروم. بعدازظهر ۱۵ خرداد به بهشت زهرا رفتم و شب را در آنجا ماندم و از لحظه به لحظه مراسم یعنی از همان لحظات ابتدایی که در قطعه زمین انتخاب شده قبر را کندند تا به آخر که امام دفن شدند، عکسبرداری کردم.
چطور شد که کفن باز شد؟

در آن روز جمعیت بسیار زیادی برای تشییع جنازه حضور داشتند و خیل عظیمی از مردم جهت آخرین وداع با رهبر بزرگ انقلاب و بیعتی دوباره و تبرک جستن به ایشان دست به تابوت می‌کشیدند و همین موضوع باعث شد تا کفن ایشان باز شود. در آن لحظه من هم نزدیک تابوت بودم و مرتب عکس می‌انداختم، اما زمانی رسید که دیدم هر کاری می‌کنم لنز فوکوس نمی‌دهد، لنز را باز کردم و بستم و همه‌چیز را چک کردم دیدم سالم است، ناگهان دست به چشم‌ام زدم دیدم گریه می‌کنم! اینجا همانجاست که اتفاقی که در حال وقوع است بر عکاس غلبه کرده بود و باعث شد تا آن عکس تاریخی و معروف شکل بگیرد. پس از این اتفاق پیکر مطهر حضرت امام (ره) مجدداً به جماران منتقل شد و این بار حضرت امام (ره) را با کفنی که رهبر معظم انقلاب از مکه برای خود آورده بود، کفن می‌کنند.

در جایی گفته بودید رهبر این عکس را مسیح گونه دانسته‌اند. مگر چه ویژگی‌های خاصی دارد؟
بله. من هنگامی که تصمیم گرفتم عکس‌های مراسم تشییع جنازه را ظاهر کنم مراحل چاپ این عکس که تمام شد بسیار شوکه شدم و تنم لرزید! عجیب بود! ناخودآگاه گفتم مسیح! نه اینکه تنها حرف من باشد بلکه وقتی بسیاری از دوستان و آشنایان من هم این عکس را دیدند آنها هم گفتند مسیح. مانند تابلوی نقاشی حضرت‌مسیح که توسط میکل آنژ کشیده بود. سر امام (ره) نیز مانند سر حضرت مسیح زمانی که از صلیب پایین آورده شد و روی دامن حضرت مریم قرار گرفت در تابوت بود. سر و صورت و گردن و پاها تماماً شبیه به تصویر مسیح شده بود. حتی بسیاری از استادان عکاسی نیز همین موضوع را تأیید کردند. حتی حضرت آقا نیز پس از دیدن این عکس گفتند: «عجب! چه مسیح‌گونه است!»
در بین آن همه عکاس حرفه‌ای داخلی و خارجی شما چطور تنها کسی بودید که این تصویر ماندگار را شکار کردید؟ آن روز فکر می‌کردید که چنین اتفاقی بیفتد و عکس تاریخی بگیرید؟

نه تنها من، بلکه هیچ‌کس دیگری هم تصورش را نمی‌کرد که چنین اتفاقی بیفتد و حتی عکسی انداخته شود. عشق و علاقه مردم به بنیانگذار انقلاب اسلامی در آن روز باعث شده بود تا جمعیت زیادی حضور یابند و آن صحنه رقم بخورد. اگر کسی می‌دانست چنین اتفاقی خواهد افتاد از همان ابتدا پیکر را داخل تابوت فلزی قرار می‌دادند.
آیا قبل از مراسم تشییع جنازه و ثبت این عکس با امام (ره) دیدار داشتید و از ایشان عکس گرفته بودید؟ عکاسی از سوژه‌هایی مثل امام (ره) چه سختی‌هایی داشت؟

بله. امام (ره) پدر معنوی بنده بودند و من علاقه خاصی به ایشان داشتم. طی آن سال‌ها توفیق دیدار ایشان را داشتم و در مراسم مختلف از ایشان عکسبرداری کرده‌ام. عکاسی از شخص بنیانگذار فقید انقلاب اسلامی مقداری برای من متفاوت‌تر از شخصیت‌هایی بود که از آنها عکاسی می‌کردم. هیجانی که داشتم نسبت به امام حتی بعد از مدتی که از آن ابتدای عکاسی از امام برای من گذشته بود و بارها عکاسی کرده بودم، باز هیجان دیگری داشت. این به‌عنوان اصل است که عکاس نباید مغلوب سوژه‌اش بشود اما همیشه اینطور نیست. در عکاسی از امام برای من اینطور بود که سوژه بر من تأثیر بسیاری داشت. عکاسی از چنین شخصیتی سختی‌های خود را داشت. امام (ره) یک جذبه و کاریزمای خاصی داشتند که باعث می‌شد نتوانیم مستقیم به چهره ایشان نگاه کنیم. این را تنها من نمی‌گویم و اغلب عکاسانی که ایشان را از نزدیک می‌دیدند همین نظر را داشتند. تنها زمانی می‌توانستیم به چهره ایشان نگاه کنیم که دوربین دستمان بود و به واسطه دوربین صورت امام را می‌دیدیم. وقتی در محضر ایشان قرار می‌گرفتیم به‌خاطر همان جذبه‌ای که مطرح کردم ناخودآگاه سرمان پایین می‌رفت. امام (ره) در کنار چشم‌شان یک لکه داشتند. من هیچ وقت به‌دلیل اینکه همیشه سرم پایین بود متوجه این لک نشدم و وقتی عکس‌هایشان را ظاهر کردم متوجه آن شدم.
قبلاً به تمام پیشنهادهای مالی سنگین برای فروش این عکس جواب منفی داده بودید. هنوز هم این عکس مشتری دارد و این بار حاضر به فروش آن هستید؟

بله، قبلاً هم پیشنهاد فروش این عکس را داشتم و الان هم دارم اما هیچ‌گاه حاضر به فروش آن نبوده‌ام و نیستم. در همان سال‌ها بعضی‌ها حاضر بودند مبالغ میلیونی در ازای آن پرداخت کنند ولی من حاضر به فروش این عکس نشدم. من با اینکه در آن زمان خانه نداشتم و می‌توانستم با پول‌هایی که پیشنهاد می‌شد خانه‌ای خریداری کنم اما هیچ وقت راضی به این امر نشدم. من به‌دلیل عقاید شخصی که داشتم و احترامی که به سوژه مطرح قائل بودم، راضی به این کار نشدم. حتی در دیداری که با رهبر انقلاب داشتم ایشان هم تأکیدشان بر این بود که عکس را نفروشم و آن را نگه دارم. عکس فوق نه‌تنها تاکنون فروش نرفته بلکه در هیچ مجله داخلی و خارجی نیز به چاپ نرسیده است.[۱]

محمود عبدالحسینی در گفت‌وگو با راسخون درخواست کرد عکس منسوب به کوچه بنی‌هاشم و عکس شهید مصطفی علی‌عسگری را با من در داخل قبر بگذارید : من این دوتا عکس را دوست دارم؛ ان‌شاءالله که کمک حالم باشند آنجا.

چرا عکس‌های ما را بی‌اجازه و بی‌نام چاپ می‌کنید؟ شما که افرادی معتقد هستید و دقت نظر دارید، باید این موارد را رعایت کنید! نگاهش به عکس رزمنده‌ای است که در مجله امتداد چاپ شده است. اما نه یک نگاه معمولی؛ نگاه هنرمندی که عکس یک رزمنده، خاطرات عکاسی از روزهای دفاع مقدس را برایش زنده می‌کند. بیشتر ما، عکس رزمنده‌ای با پیشانی‌بند «یا مهدی ادرکنی» را که به مناسبت‌های مختلف، در پوسترها نقش می‌بندد دیده‌ام؛ بی‌آنکه بدانیم «محمود عبدالحسینی» این عکس را در عملیات خیبر ثبت کرده است. اعتراض صمیمانه او، وقتی برای بازدید از غرفه امتداد آمده بود، چراغ گفت‌وگوی ما را روشن کرد. با او گپ زدیم. از خاطرات و تجربة سی‌سال فعالیت حرفه‌ای‌اش شنیدیم. او از سال‌های ۸۰ تا ۸۵ گفت که همراه مقام معظم رهبری در سفرهایشان حضور داشته است. عبدالحسینی سال ۵۹ به عنوان عکاس و خبرنگار عازم جبهه می‌شود و آثار او تا سال ۷۶ در نشریات پیام و امید انقلاب به‌طور مستمر، چاپ می‌گردد. هم‌اکنون هم همکاری‌اش با نشریه پیام انقلاب ادامه دارد. دنیای خاطرات و کلام او رنگی است؛ چه از دفاع مقدس بگوید، چه از کوچه بنی‌هاشم و چه از در و دیوار امروز شهرمان.

ماجرای یک عکس به یاد ماندنی

عکسی را که در امتداد چاپ شده است را، در عملیات خیبر گرفتم. آن‌موقع رفتم جزیره مجنون. در عملیات خیبر، صبح زود رفتم قسمت پت بالگرد تا سوار شوم و بتوانم عکس بگیرم. بچه‌های تیپ امام رضا (ع) داشتند می‌رفتند. فرمانده گردان نگذاشت سوار بالگرد بشوم. گفت: این دوربین چیه برداشتی؟! برو یک اسلحه بردار بیا. حداقل یک آرپی‌جی بردار بیار. گفتم: آقا، بد نیست من همراه شما باشم. نگذاشت سوار شوم. حالم گرفته شد. تا اینکه دیدم لودمستر هلی‌کوپتر توفورتین(۲۴۰) آمد. سلام کردم. از لهجه‌اش فهمیدم که از شهرستان محلات است. ما هم که اصلیت‌مان محلاتی است. به همان زبان حال و احوال کردم و قضیه را گفتم. گفت: خودم سوارت می‌کنم. خوشحال شدم. گفتم: می‌خوام دم در بشینم. چون بالگرد به‌خاطر شرایط جزیرة مجنون نمی‌توانست روی زمین بنشیند. عراقی‌ها هم دوباره پاتک کرده بودند. گفتم: می‌خواهم اولین نفری باشم که می‌پرد. خیلی حس آرتیستی داشتم. گفتم: من از بچه‌هایی که با مهمات می‌پرن پایین، عکس می‌گیرم. نشستم کنار در بالگردی که سه ـ چهار نفر بیشتر ظرفیت نداشت. سه تا توفورتین بود مال نیروی هوایی و دو تا هم هواپیمای کبرا که جنگنده بود. این دوتا اسکورت آن سه تا شده بودند که یکی جلو و یکی هم عقب، ما پرواز می‌کردند. می‌خواستیم روی جزیرة مجنون بشینیم که یک‌دفعه دیدیم از بی‌سیم صدا درآمد که: حواس‌تان جمع باشد. بالای سرتان چند تا میگ عراقی هست. نگاه کردیم و دیدیم میگ عراقی دارد به طرف بالگرد می‌آید. همه ذکر می‌گفتند و خلاصه، التجاء و دخیل به ائمه (ع) بود. از کابین هم یک‌سره صدا می‌آمد که با بی‌سیم اطلاع می‌دادند که: آقا فلان کار را بکنید و… همین‌طور که بالگرد داشت می‌رفت، خلبان کبرا گفت: بشینید، ما هوای‌تان را داریم. میگ‌ها را سرگرم می‌کنیم. نیروها را پیاده کنید.

بالگرد هم قدرت مانور زیادی دارد. سرعت میگ در مقابل سرعت کم بالگرد آن‌قدر زیاد بود که ما فکر می‌کردیم اصلاً بالگرد حرکت نمی‌کند. هی می‌گفتیم: سریع‌تر برو! کار به جایی رسید که وقتی بالگرد داشت دور می‌زد، دیدیم یک هواپیمای میگ دارد آن‌چنان عمود به سمت ما می‌آید که گفتیم دیگر تمام شد. بالاخره شلیک کرد. صدای پرتاب راکت‌اش به قدری زیاد بود که صدای ملخ بالگرد را نمی‌شنیدیم. حس کردیم که اصلاً بالگرد صدا ندارد. راکت‌اش به ما نخورد. جناب سرهنگی که خلبان ما بود، خیلی مسلط بالگرد را آورد به سمت پایین روی نیزارها. به قدری جلوی بالگرد به این نیزارها خورده بود که وقتی نشستیم جلوش تورفتگی داشت و صدمه دیده بود. چند ساعت بعد برگشتم جزیره مجنون و آن قسمتی که بچه‌ها عملیات کرده بودند. این عکس را آنجا گرفتم.
تجلی صفای دل رزمنده در عکس

بهترین عکسی که زمان جنگ گرفتم، همین عکس شهید مصطفی علی‌عسکری است؛ خیلی ساده، ولی همراه با صداقت و اثرگذاری بی‌نظیر. در چهره‌اش نشان از یک تحول است. توفیق بزرگی است برای من که از او عکس گرفتم. اما همه‌اش قدرت عکاسی نیست. تأثیر قدرت سوژه را نباید فراموش کرد. صفای دل و باطن شهید مصطفی علی‌عسگری هم در عکس تأثیر گذاشته و ارتباط برقرار می‌کند.

در عملیات خیبر، رفتم جبهة طلاییه. کم‌کم بچه‌ها داشتند از عملیات برمی‌گشتند. پی‌درپی عکس می‌گرفتم. یک لحظه دیدم رزمنده‌ای چقدر خوش‌تیپ و چقدر هم خوش‌فرم ایستاده و به دوردست نگاه می‌کند. سریع لنز تله بستم، یک عکس گرفتم. به قول تصویربردارها، مدیوم‌شات و به قول خودمان یک کادر بستة نیم‌تنه. اولین‌بار در کتاب «جنگ تحمیلی» چاپ شد. بعدها مکرر چاپ شد تا اینکه یک روز برای نمایشگاه خودم بزرگش را چاپ کردم و قاب کردم. جوانی که لباس مقدس سربازی به تن داشت، گفت: این بچه‌محل ما بوده. گفتم: اصلاً به سن و سال تو نمی‌خوره این بچه‌محل تو باشه. گفت: نه. این بچه محل ما و در بسیج محل ما بوده، من او را می‌شناسم. گفتم: اگر می‌شناسیش عکس را ببر بده به خانواده‌اش. بعد از چند وقت به ذهنم رسید بروم خانوادة این شهید را پیدا کنم که اصلاً کجا هست؟ کی هست؟ اتفاق جالبی بود. یک بنده‌خدایی را فرستادم تا او را پیدا کرد. با هم رفتیم دِهِ کَن و خانواده‌اش را پیدا کردیم. مادرش، متأسفانه از غصه دِق کرده بود. پدرش هم چند روزی بود که فوت کرده بود. رفتیم خانة برادر بزرگش. دیدم عکسی را که قاب کرده بودم برای نمایشگاه، روی تاقچة خانه‌شان است. در این خانواده سه تا داداش بودند که هر سه شهید شده بودند. هر سه تا هم مفقودالاثر؛ یعنی جنازه‌شان بعد از چند سال می‌آید. مادرشان آن‌قدر غصه می‌خورد که دِق می‌کند و مهمان فرزندان شهیدش می‌شود. هر سه‌تاشون را در امامزاده دهِ کَن دفن کرده‌اند.
اخلاق روزنامه‌نگاری را اجرا کنیم!

در مورد این عکسی که در مجله چاپ کرده‌اید، من که نگفتم بیایند مثلاً به ما حق‌التألیف بدهند. هرچند که حق‌التألیف و کپی‌رایت قانونی است. از قبل از انقلاب، جزء قانون بوده. من الآن یک عکسی دارم که متأسفانه بنرش کرده‌اند و به مناسبت‌ها چاپ می‌شود. همان عکسی که یک بسیجی ایستاده اسلحه دستش گرفته و دارد نگاه می‌کند. پیشانی‌بند یاصاحب‌الزمان (ع) هم دارد. من این را دیدم که امسال هم شرکت نفت استفاده کرده، هم دانشکدة وزارت اقتصاد، هم بسیج هواپیمایی آسمان و شهرداری تهران و خیلی‌های دیگر استفاده کرده‌اند. چیزی که من را ناراحت کرد و می‌کند این است که نام عکاس را نمی‌زنند؛ مثلاً روزنامة جام‌جم توی هفتة دفاع‌مقدس، کنار همین عکس نوشته بود: «عکس: جام‌جم». کاری را که شما نکرده‌اید چرا به نام خودتان چاپ می‌کنید؟ این دور از اخلاق است. زمان جنگ که جام‌جم نبوده که عکاس داشته باشد! طراح به هر عکسی که به او می‌دهند، وظیفة اخلاقی و حرفه‌ای و هنری‌اش این است که پی‌گیری کند ببیند عکاسش کیست. من بیشتر، از مدیر هنری و طراح و گرافیست انتظار دارم. آنها باید این کار را بکنند. ما که معتقد هستیم و سعی می‌کنیم خطا نکنیم، باید این موارد را هم رعایت کنیم؛ یعنی آن دقت و نظری که در صحیح بودن تلاوت حمد و سوره‌مان به خرج می‌دهیم باید همه‌جا رعایت کنیم.
داستان سیستان!

خیلی‌ها مرا با کتاب «داستان سیستان» رضا امیرخانی می‌شناسند. از آن‌موقع هر کس مرا می‌بیند، می‌پرسد: شما آقای عبدالحسینی هستید؟ یک روز توی حرم شاهچراغ (ع) نشسته بودم. آنجا یک کار عکاسی داشتم. رفتم زیارت و آمدم نشستم یک گوشه‌ای. ضریح را نگاه می‌کردم و در دل نجوا می‌کردم. دیدم دو تا جوان یک‌دفعه آمدند گفتند که شما فلانی نیستی؟ گفتم: نه. چطور؟! گفتند: شما خودشی! گفتم: از کجا می‌دانی؟ گفتند: دیروز توی تلویزیون شبکه سه داشتی صحبت می‌کردی. توی کتاب امیرخانی هم اوصافتان را نوشته‌اند. هر کس ببیند می‌شناسد. آنهایی که کتاب را خوانده‌اند با توجه به این که مرا ندیده‌اند، هر کجا که برای اولین بار مرا می‌بینند، حداقل با نود و پنج درصد اطمینان می‌آیند جلو. امیرخانی با کتابش کاری کرد که تمام شگردهای ما تو سفرهای بعدی به هم ریخت. از آن تاریخ به بعد محافظ‌ها حسابی ما را کنترل می‌کنند. کتاب خیلی خوبی هم شد. خود آقا همه کتاب را خوانده بود.
اشتراک رهبر در مجله
قبل از ریاست جمهوری آقا، زمانی که ایشان امام‌جمعه و رئیس شورای عالی انقلاب بود، یک شب ساعت یازده مرا دعوت کردند به مجلسی تا از آن جلسه عکس بگیرم. آقای خامنه‌ای هم بودند. یکی دو تا اسلاید گرفتم و آقا حال و احوال کردند و گفتند کجایی؟ گفتم: خبرنگار و عکاس مجلة پیام انقلاب هستم. سؤال کردند چقدر تیراژ دارید؟ وضعیت مجله به چه صورت است؟ دقیق یادم نیست گفتم: دویست‌وهفتاد هزار یا چهارصد و هفتاد هزار تا. آقا تعجب کردند و گفتند: واقعاً این نشریه بی‌نظیر است. هیچ نشریه‌ای این‌قدر تیراژ ندارد. زمان خودش، نشریه بسیار خوبی بود. آقای خامنه‌ای را مشترک مجله پیام انقلاب کردم و ازش پول گرفتم. فرم را بردم پیش آقا تا مشترک شوند. متأسفانه آن سندها را حفظ نشده است. کارت اشتراکی را که آقا نوشتند و پول دادند و عکسشان را چسباندم و به مجله پیام انقلاب تحویل دادم. آقا را صرفاً به‌خاطر یک شخصیتی که قانون اساسی به‌عنوان رهبر شناخته و صرفاً به‌عنوان یک شخص اول مملکت صرفاً ارادت ندارم. ارادتم به آقا بیشتر به‌خاطر یک شخصیت فرهنگی و هنری است که از سال ۵۸ با ایشان آشنا شدم. انرژی، وقت و دقت در مسائل فرهنگی‌شان، فوق‌العاده است.
کوچه منسوب به بنی‌هاشم
عکس‌هایم را به دو قسمت تقسیم می‌کنم. نوع اول، عکس‌های دوران دفاع‌مقدس است و دیگری عکس‌هایی که از اماکن متبرکه گرفتم. عکسی دارم منسوب به محله یا کوچه بنی‌هاشم که آن را هیچ‌کس ندارد. سال ۶۳ این عکس را گرفتم. آن زمان کوچه هنوز سالم بود. مکتب امام جعفر صادق (ع) و منزلی که منسوب بود به خانة مولا امیرالمؤمنین (ع) و کوچه‌های بنی‌هاشم. این عکس را دارم. این عکس را به دو نفر هدیه کردم؛ یکی‌اش به حاج محسن زین‌الدین، ذاکر اهل‌بیت (ع) بود. می‌گفت: وقتی عکس را گذاشتیم در خانه‌مان، هیئت و مراسم که می‌گرفتیم، یک حس و حال خاصی به ما می‌داد. وقتی روضه خوانده می‌شد، با دیدن این عکس اشک‌مان سرازیر می‌شد. البته آن کوچه مال زمان حضرت مولا نیست و مثلاً گچ یا سنگ‌فرش و آجرهاش و… را بعدها اضافه کرده‌اند. ولی همان فضا را دارد. دلم می‌خواهد همین عکس را که منسوب به کوچه بنی‌هاشم است و عکس شهید مصطفی علی عسگری را با من در داخل قبر بگذارند. من این دوتا عکس را دوست دارم؛ ان‌شاءالله که کمک حالم باشند آنجا.
داوری به سبک ارشاد!

سال ۸۵ دبیر عکس جشنواره مطبوعات بودم، داورها را دعوت کرده بودم و به صورت خیلی حرفه‌ای عکس‌ها را داوری کردیم. اما امروز این کار به صورت حرفه‌ای تخصصی انجام نمی‌شود. سه سال است که عضو هیئت داوران هستم، ولی عکس‌ها را یک‌دفعه می‌آورند می‌دهند به محل کار من و می‌گویند این را داوری کن! بعد از داوریِ من هم می‌دهند به افراد دیگر تا داوری کنند. هیچ‌کدام هم همدیگر را نمی‌بینیم. چندی پیش، نامه نوشتم به دبیر جشنواره که این کار اصلاً شایسته نیست. چون یک عکس را شما می‌پسندی، من رد می‌کنم، و بالعکس. باید در داوری، برای انتخاب خودمان دلیل بیاوریم. شکلات که نمی‌خریم بگوییم به ذائقه‌مان خوش می‌آید یا نه. داوری که تمام شد، از جشنواره زنگ زدند که آقا می‌خواهیم به داورها زنگ بزنیم بیایند اینجا هدایای‌شان را بگیرند! آن‌موقع آقای مختارپور معاون مطبوعات وزارت ارشاد بود. به او زنگ زدم و گفتم: این کار جالبی نیست که داوران بیایند سکه‌شان را بگیرند. سکه را داخل یک جعبه شیک می‌گذارید با یک شاخه گل رز می‌برید تقدیم‌شان می‌کنید؛ شان داوران را حفظ کنید، نه اینکه خودشان بیایند بگیرند. اگر نمی‌توانید این کار را بکنید، هدایا را بدهید تا خودم برای‌شان ببرم. خوشبختانه آقای مختارپور هم پذیرفتند و هدایا را برای تمام داورها بردم. کلی تعجب کردند؛ مثلاً ساعت دهِ شب، رفتم خانة یکی از داورها. گفتم از طرف ارشاد آمده‌ام؛ نگفتم از طرف معاونت مطبوعاتی. بعد به آقای مختارپور این را گفتم که: ببینید، می‌گویند: دو تا آدم فهیم ریشو آمدند سری به ما زدند و هدیه‌مان را همراه یک شاخة گل دادند. من همه دغدغه‌ام این است که یک کاری بکنید که همه را مثل عبدالحسینی نبینند و بگویند پر از خطاست؛ بلکه بگویند فقط یک عبدالحسینی خطاکار است و مابقی همه خوب هستند.[۲]


پانویس

  1. یکی از خاص‌ترین عکس‌هایی که از تشییع پیکر امام گرفته شد، تاریخ انتشار: ۱۲ خرداد ۱۴۰۱ش، تاریخ بتزدید: ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ش.
  2. این دو عکس را داخل قبرم بگذارید!، تاریخ انتشار: ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱ش، تاریخ بازدید: ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ش.

پیوند به بیرون