ملاصالح (کتاب)

از یاقوت
ملاصالح
اطلاعات کتاب
نویسندهرضیه غبیشی
موضوعدفاع مقدس
زبانفارسی
تعداد صفحات۲۸۱
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرشهید کاظمی
تاریخ نشر۱۳۹۶


ملاصالح کتابی به قلم رضیه غبیشی است که سرگذشت مترجمِ اسرای ایرانی در عراق به نام ملاصالح آبادانی را روایت می‌کند. این کتاب در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات شهید کاظمی چاپ و منتشر شد.

درباره کتاب

کتاب ملاصالح درباره زندگی مجاهدانه و خستگی‌ناپذیر ملاصالح آبادانی، قاری مترجم اسرای ایرانی در عراق است. ملاصالح هم در اسارت ساواک رژیم پهلوی بوده و هم زندان‌های استخبارات عراق را تجربه کرده است. پدرش او را به عراق فرستاد و بعد از مدتی طلبۀ حوزۀ نجف شد. پس از قدرت‌گیری بعثی‌ها در عراق، او هم به‌ناچار از عراق اخراج می‌شود و برای ادامه‌تحصیل راهی قم می‌شود. مأموران ساواک به دلیل مبارزات سیاسی ملاصالح را دستگیر، شکنجه، و راهی زندان می‌کنند. با اقبال و خوش‌شانسی آزاد می‌شود و به‌عنوان کارمند انگلیسی‌زبان هتل می‌شود و به صف مبارزه برمی‌گردد.

پس از انقلاب با برگزاری کنگرۀ شعر عربی مقاومت و ایده‌اش برای صدور پیام مظلومیت انقلاب به کشورهای دیگر می‌رود که نهایتاً در همین جریان‌ها روی لنج اسیر عراقی‌ها می‌شود. دوباره شکنجه و گرفتاری! منافقین او را می‌شناسند و می‌دانند او بلبل خمینی است که در رادیو عربی، عراقی‌ها را تشویق به تسلیم شدن می‌کرد. با عنوان مترجم اسرای ایرانی حتی با صدام دیدار می‌کند.

حضور سید ابوترابی و نیز نوجوانان کتاب آن ۲۳ نفر از جذابیت‌های این بخش است. در سال ۱۳۶۴ به‌همراه گروهی از اسیران بیمار و معلول به کشور برمی‌گردد.[۱]

برشی از کتاب

آقایان! من اسمم صالح البحّار است. مثل شما اسیر و مترجمتان هستم. با من همکاری کنید و هیچ نترسید. من در اتاق بازجویی کنارتان هستم و تا آنجا که بتوانم، با شما همکاری می‌کنم. به‌نفعتان است جواب سؤالاتشان را بدهید. البته من نیز چیزی که به ضرر شما باشد، برایشان ترجمه نمی‌کنم.» اسرا با نگرانی و ترس به من نگاه می‌کردند. خوف و وحشت و بی‌اعتمادی در نگاهشان موج می‌زد. خسته و گرسنه و بی‌رمق بودند. چاره‌ای نبود، باید آن‌ها را آماده می‌کردم. ادامه دادم: قبل از شما خیلی‌ها آمدند اینجا که اگر کمکشان نمی‌کردم، کارشان تمام بود. حواستان باشد، فریب وعده‌هایشان را نخورید. قول پناهندگی‌شان را قبول نکنید؛ چون شما را به خارج نمی‌فرستند. این‌ها فقط می‌خواهند از شما سوءاستفاده کنند و...» توجیهشان می‌کردم؛ غافل از اینکه دو چشم ناپاک و خائن در لباس اسیر نگاهم می‌کرد. او سربازی از اهل شادگان بود که فریب وعده‌های بعثیان را خورده و خودش را تسلیم کرده و قاطی اسیران ایستاده بود.[۲]


پانویس

  1. «کتابراه». دریافت‌شده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳.
  2. «کتابراه». دریافت‌شده در ۲۸ شهریور ۱۴۰۳.