مهدی بوشهریان
رماننویس | |
زمینه فعالیت | نویسندگی، مدیریت موسسات فرهنگی |
---|---|
ملیت | ایرانی |
تاریخ تولد | ۱۳۵۹ش |
پیشه | مدیر انتشارات ستاک |
آدرس اینستاگرام | boushehrian |
مهدی بوشهریان (زاده ۱۳۵۹ش) رماننویس و مدیر انتشارات ستاک، اهل ایران است. ریاست خانه شعر و ادبیات، مدیریت کارگروه شعر و داستان مرکز مطالعات هنر، مدیریت میز کتاب و ادبیات مرکز مطالعات راهبردی و آینده پژوهی ژرفا برخی از فعالیتهای اجرایی بوشهریان است.
سوابق اجرایی
- رئیس خانه شعر و ادبیات
- مدیر انتشارات ستاک
- عضو انجمن قلم ایران
- مدیر کارگروه شعر و داستان مرکز مطالعات هنر
- مدیر میز کتاب و ادبیات مرکز مطالعات راهبردی و آینده پژوهی ژرفا
- مدیر اجرایی گروه راهبردی خاک
- مشاور عالی مؤسسه فرهنگی سحاب
- مشاور مجموعه آسمان هشتم
- کارشناس روابط عمومی استانداری فارس
- مسئول روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی
- دبیر هیئت تحریریه نشریه هیاتهای نظارت
- سردبیر نشریه انجمن هنرمندان جوان فارس
- مدیر مسئول آژانس خبری خورشید پرس
- دبیر سرویس سیاسی روزنامه خورشید
- مدیرمسئول و سردبیر روزنامه سوشیانس (دهه هشتاد)
- نویسنده در روزنامه و رسانههای صبح نو، فردانیوز؛ تریبون
- مجموعه هشتقسمتی سفر خاورمیانه
- ساخت فیلم جوانان و آوینی
آثار
رمان
عنوان | ناشر | سال انتشار |
نامههای بی جواب | جمهوری | ۱۳۹۳ |
یکصد غزل حافظ | ستاک | ۱۳۹۶ |
بر سمند خیال | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه حضرت محمد(ص) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب اول در تاریخ حضرت محمد(ص) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام علی(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه حضرت فاطمه زهرا(س) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب دوم در تاریخ حضرت فاطمه زهرا(س) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام حسن(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب چهارم در تاریخ امام حسن(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام حسین(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب پنجم در تاریخ امام حسین(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام زینالعابدین(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب ششم در تاریخ امام زینالعابدین(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه حضرت باقر العلوم(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب هفتم در تاریخ حضرت باقر العلوم(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام جعفر بن محمد الصادق(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب هشتم در تاریخ امام جعفر بن محمد الصادق(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه حضرت بابالحوائج امام موسی الکاظم(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب نهم در تاریخ حضرت بابالحوائج امام موسی الکاظم(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام رضا(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب دهم در تاریخ امام رضا(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام محمد التقی(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب یازدهم در تاریخ امام محمد التقی(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام علی نقی(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب دوازدهم در تاریخ امام علی نقی(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام حسن عسگری(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب سیزدهم در تاریخ امام حسن العسکری(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
زندگینامه امام زمان(عج) | ستاک | ۱۳۹۶ |
باب چهاردهم در تاریخ امام زمان(ع) | ستاک | ۱۳۹۶ |
سایر فعالیتها
- داور هفدهمین دوره کتاب دفاع مقدس
- دبیر اجرایی رونمایی بیش از ۲۰ کتاب شعر
- دبیر اجرایی کارگاههای آموزشی نشریات دانشگاه آزاد
- طراح و برگزارکننده همایش حجاب، مصونیت یا محدودیت؟
- دبیر اجرایی برگزاری سه دوره مسابقه کتابخوانی شهری شیراز
- عضو ثابت هیئت برگزارکننده جشنواره هنرهای تجسمی جوانان کشور
- مسئول امور اجرایی جشنواره تئاتر جوان فارس
گفتاورد
بازدید آیتالله خامنهای از غرفه انتشارات شهرستان ادب
مهدی بوشهریان یکی از غرفهداران انتشارات شهرستان ادب در نمایشگاه کتاب در یادداشتی به روایت بازدید مقام معظم رهبری از غرفه آن انتشارات اشاره کرده است:
تنها چند دقیقه گذشته است. چند دقیقه از دیدار. دیداری که قرار بود قرعهاش به نام علی چاوشی بیفتد و تقدیر به من سپردش.
از دیروز قرار بود کارت نمایشگاه را به علی برسانم تا در دیدار امروز رهبر از نمایشگاه به معرفی کتابهای شهرستان ادب بپردازد. دیشب چند باری قرارمان را عقب جلو کردیم و نتوانستیم یکدیگر را ببینیم. صبح هم که من عازم درمانگاه شدم تا به درمان مشکل این روزهایم بپردازم. مشکلی که مدتی ست گریبانگیرم شده و انشاءالله به لطف دیدار امروز برطرف خواهد شد.
در راه بیمارستان بودم که علی زنگ زد و گفت امام خامنه ای به نمایشگاه آمدهاند. گفتم سریع میآیم و کارت را به تو میرسانم. پس سریع به سمت نمایشگاه به راه افتادم و وقتی رسیدم هنوز آقا تشریف داشتند. با علی در کنار غرفهٔ انتشارات جمهوری قرار گذاشتم و وقتی رسیدم میلاد عرفان پور را هم کنار علی چاوشی مشاهده کردم. بعد از سلام و علیک گرم با میلاد به همراه علی چاوشی به سمت بازرسی ورودی شبستان دویدیم تا علی از برنامه عقب نماند. به درب غربی ورودی رسیدیم اما راهمان ندادند و گفتند از درب شرقی وارد شویم. به سرعت به سمت درب غربی دویدیم و به بازرسی رسیدیم که کارمندان حراست نمایشگاه اجازه ورود ندادند و گفتند دیر شده. به زور از ایشان گذشتم و با بازرسان دفتر رهبری روبرو شدم و گفتم ما غرفه دار شهرستان ادب هستیم و کارت نشان دادم. اما علی را راه ندادند. گفتند الزاماً صاحب کارت باید حضور داشته باشد. گفتم بگذارید به جای من برود. نگذاشتند. نگذاشتند و تنها به راه افتادم. به راه افتادم و وارد شبستان شدم. وارد شبستان شدم و دلم پیش علی ماند. علی که شوق دیدار امام خامنه ای را داشت.
پس از بازرسیهای بدنی وارد شبستان و راهروی شماره ۱۸ شدم. اولین فردی را که دیدم جناب صفایی از بچههای با صفای اسبق اداره کتاب وزارت ارشاد بود و در ادامه بچههای مجمع ناشران انقلاب اسلامی را دیدم که در غرفه کتاب زندگی آماده میشدند که به آقا چه بگویند و چطور بستههای پیشنهادی کتابشان را معرفی کنند. بستههایی که وقتی رهبری مشاهده نمودند خوشحالشان کرده بود و فرموده بودند: «زحمت ما را کم کردید.» سید عارف علوی و حسین شاهمرادی که چفیهٔ آقا را هم هدیه گرفته بود در پوست خود نمیگنجیدند و خستگی کار از تنشان درآمده بود.
به سمت غرفه شماره ۲۹ به راه افتادم و دیدم که علی محمد مؤدب و علی داودی، مدیران مؤسسه و انتشارات شهرستان ادب در غرفه حضور دارند و مشغول مرتب کردن کتابها هستند. من هم به ایشان پیوستم و به سهم خودم شروع به چینش کتابها کردم و چشم به راه حضور ماندیم.
با علی داودی هماهنگ کردم که وقتی آقا آمدند کتابهای جایزه گرفته انتشارات شهرستان ادب و تازههای فاخر نشر را به ایشان معرفی کند و چیزی از قلم نیفتد.
کتابهای سال گرگ و برج قحطی و از آخر مجلس و شناختنامه استاد قزوه را به همراه تعداد دیگری از کتابها از قبل آماده کردیم تا هنگام حضور امام همه چیز آماده باشد. در همین حال و احوال بودیم که امام از غرفههای روبرویی راهرو عبور میکردند و دختر غرفهٔ روبرویی که چفیه آقا را به تبرک گرفته بود اشک میریخت. آقا تا انتهای راهرو رفته بودند اما اشکهای دختر تمامی نداشت …
در حین مرتب کردن و جابه جایی کتابها بر روی میز بودیم که از پشت پنلهای حفاظتی صدای مردی میآمد که بلند الله اکبر میگفت و آقا را صدا میزد. میگفت سید است و از شیراز آمده. داودی با خنده و طعنه رو به من گفت که شما شیرازیها همیشه شلوغ میکنید که دوباره فریادش بلند شد که از جهرم است. (جهرم شهری در استان فارس است). من هم میخندیدم و میگفتم همین شیرازیها گل سرسبد شهرستان ادب هستند. (اشاره به میلاد عرفان پور و محمد مهدی سیار و محمدحسین نعمتی میکردم)
غرفه پایینی در راهرو هم پسری بود که کتابهای سینمایی و هنری میفروخت و تیپ هنری هم داشت. اول بار بود که سعادت زیارت آقا نصیبش میشد و دل در دلش نبود. مضطرب بود و هر از گاهی به من اشاره میکرد که به او سر بزنم. دستان سردش را میگرفتم و به او میگفتم که وقتی آقا آمدند چطور و به چه صورت کتابها را معرفی نماید. بخت بلندی هم داشت. آقا با او خوب گرم گرفتند و چفیه شان را نیز به او هدیه دادند. شادی وصف ناپذیری هم از حضور آقا پیدا کرده بود و بعدش به من گفت که وقتی که آقا آمدند تمام بدنم شروع به لرزیدن میکرد و سرخ سرخ شده بودم و تنها زمانی که به من نگاه کردند و خندیدند من آرامش یافتم. و من به یاد تبسمی افتادم که وقتی حضرت به من نیز ابراز داشتند من نیز دلم آرامش یافت. پسر جوان ادامه داد وقتی رهبر از غرفه رفتند با همه وجود دلم میخواست که دوباره برگردند و ایشان را ببینم. از او پرسیدم به آقا چه گفتی، گفت آقا اول از من پرسیدند زمینه فعالیت انتشارات شما چیست و من هم گفتم کتابهای سینمایی که آقا فرمودند سینما خوب است و در ادامه از ایشان به خاطر نام گذاری سال دولت و ملت، همدلی و همزبانی تشکر کردم. هنوز شوق دیدار آقا در وجودش بود و شرح دادن دیدارش وصف نشدنی بود. و من اینجا بود که دوباره فهمیدم مهر سید، به ظاهر خاصی بر نمیگردد. جمال چهره تو حجت موجه ماست.
همه چیز آماده بود. بهتر بگویم که همه چیز را آماده کردیم تا آبرومند از مهمانمان پذیرایی کنیم که سر و کلهٔ عکاسان و مسئولان برگزاری دیدار آقا از نمایشگاه کتاب از راه رسید و وارد غرفه شدند. کارتهایمان را چک کردند و جایگیری کردند و منتظر ایستادند تا رهبر بیاید. در همین حین دو دختر مانتویی که از انتشارات راهروی دیگر بودند به در غرفهٔ ما آمدند و یکی شان وارد غرفه ما شد و ایستادند.
یکی از خانمهایی که در تیم همراه مقام معظم رهبری حضور داشته و در راهرو بودند سریع به سمت دو دختر آمدند و گفتند شما اینجا چه میکنید و یکی شان با قاطعیت گفت اینجا غرفهٔ خودمان است. اما او کارتش را چک کرد و گفت بفرمایید بیرون.
اما دو دختر با سماجت کنار غرفه ایستادند و البته او هم خیلی سخت نگرفت و اجازه داد از همانجا آقا را نگاه کنند. آقا هم هنگام عبورشان آن دو را دیدند و در جواب سلام بلندی که دخترها داشتند سری تکان دادند و جواب سلامشان را پدرانه دادند. آن دو دختر تا پایان حضور حضرت در غرفه شهرستان ادب ایستاده بودند. همراه با حسرتی که نمیتوانستند در غرفه حضور پیدا کنند.
بعد از من سریع وارد غرفه شدم. ایشان هم لبخند بر لب و متبسم با سلامی بلند آمدند و شروع به دیدن کتابها کردند. علی محمد مؤدب و علی داودی پیش و من پشت سرشان ایستادم و به میهمانمان سلام کردیم و خیرمقدم گفتیم.
آقا همینطور که میز را نگاه میکردند دست بردند و کتاب «از آخر مجلس» را برداشتند که داودی کتاب «اعتراض و عشق» که عکس روی جلدش آبرنگی از دکتر قزوه بود را به دست آقا داد. ایشان پرسیدند این کتاب چیست؟ و مؤدب هم توضیح داد که این کتاب، شناختنامه دکتر قزوه ست و آقا توضیحات بیشتری خواستند و در ادامه مؤدب گفت که این کتاب، مروری بر مقالات و یادداشتهایی ست که در مورد استاد قزوه نگاشته شده است.
کتاب بعدی کتاب «از آخر مجلس» میلاد عرفان پور بود که همچنان در دست آقا بود. آن را باز کردند و شروع به خواندن شعری که میلاد برای شهید مصطفی احمدی روشن گفته بود کردند:
«پرتاب» مهدی صفری را از زیر دست به علی داودی دادم و علی هم کتاب را به آقا داد و گفت این رمانی ست دربارهٔ بحث موشکی ایران. «سال گرگ» جواد افهمی را هم به آقا نشان دادیم که ایشان به شباهت اسم آن با کتاب مرحوم امیر حسین فردی به نام «گرگ سالی» اشاره کردند و مؤدب هم توضیح داد که این کتاب برنده جایزه جشنواره داستان انقلاب شده و داودی هم ادامه داد که این جایزه را خود مرحوم امیر حسین فردی به جواد افهمی داده است و من هم در ذهنم مرور میکردم که بلقیس سلیمانی هم همان سالها کتاب «سگ سالی» را نوشته بود. و چقدر آن ایام اسمها همه از سگ و گرگ و سال نام گرفته شده بود.
آقا در مورد مضمون آن سؤال کردند و داودی هم توضیح کوتاهی در مورد آن داد. «برج قحطی» هادی حکیمیان را هم رهبری دیدند و ورق زدند و کمی خواندند و داودی هم در مورد این کتاب توضیح داد که این کتاب، قلم بسیار قوی در فن داستاننویسی دارد.
دکتر صالحی معاون فرهنگی وزارت ارشاد هم به این نکته اشاره کردند که انتشارات شهرستان ادب امسال به عنوان ناشر برگزیده انتخاب شده ست و آقا هم با نگاهی جامع به تمام کتابها، رو به ما فرمودند: «مجموع آثار شما، بحمدالله خوب است»
در ادامه علی محمد مؤدب با اشاره به دورههای آموزشی آفتابگردانها و دوکتاب «یک دشت دویدن» و «این بار به نام عشق»، به معرفی کتابهای اختصاصی بچههای دوره اول پرداخت و کتابهای اعضای جوان آفتابگردانها را به آقا معرفی کرد.
استاد مختارپور، رئیس نهادکتابخانههای عمومی کشور هم به ایشان گفت انتشارات شهرستان ادباز ناشران خوبی ست که در زمینه انقلاب اسلامی فعالیت میکند و آقا ضمن لبخند، دوباره کتاب میلاد را به دست گرفتند و شعر معروف از آخر مجلس را که در پشت کتاب چاپ شده بود را مطالعه کرده و در پاسخ به یکی از همراهان که پرسید کتاب کیست، فرمودند: کتاب میلاد!
دکتر صالحی رو به مؤدب کرد وگفت آقای مؤدب شما خیلی وقت گرفتهاید و اجازه دهید آقا به ناشران دیگر هم سر بزنند و آقا هم ضمن تأیید این جمله با سر و لبخند، دعای خیرمان کردند و فرمودند که ان شاءالله موفق باشید.
نمیتوانستم جمله ای که در دلم مانده بود را بیش از این نگه دارم. آقا آماده رفتن بودند که بلند گفتم: آقا ما شما را خیلی دوست داریم. و تأکید کردم قلباً. آقا هم به عقب برگشتند و با رویی گشاده به من فرمودند: من هم شما را خیلی دوست دارم.[۱]
پانویس
- ↑ روایتی خواندنی از بازدید مقام معظم رهبری از غرفه شهرستان ادب، وبسایت حلقه وصال، تاریخ انتشار: ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴.
پیوند به بیرون