مهرداد صدقى

از یاقوت
مهرداد صدقى
زمینه فعالیتنویسندگی
ملیتایرانی
تاریخ تولد۱۳۵۶ ‏(۴۶–۴۷ سال)
محل تولدبجنورد
کارهای برجستهعضو هیئت‌ علمی دانشگاه گنبد کاووس
کتاب‌ها
  • آبنبات هل‌دار
  • آبنبات پسته‌ای»
  • مغزنوشته‌های یک جنین
  • مغزنوشته‌های یک نوزاد
  • آخرین نشان مردی
تحصیلاتدکتری صنایع چوب و کاغذ
دانشگاهدانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان
جوایزجایزهٔ ادبی شهید حبیب غنی‌پور
آدرس اینستاگراممهرداد صدقى


مهرداد صدقی (زاده ۱۳۵۶ در بجنورد) نویسنده و طنزپرداز اهل ایران است.

کتاب «آبنبات هل‌دار» نوشته مهرداد صدقی در سال ۱۳۹۳ برندهٔ کتاب سال چهاردهمین جایزهٔ ادبی شهید حبیب غنی‌پور شده است. سریال تلویزیونی پدر پسری اقتباسی از کتاب «آخرین نشان مردی» نوشته صدقی است.

تحصیلات

مهرداد صدقی تحصیلات خود را تا دیپلم در بجنورد گذراند و پس از آن در سال ۷۵ برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ صنایع چوب و کاغذ راهی دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی گرگان شد و تحصیلاتش را تا مقطع دکتری ادامه داد.[۱]

صدقی از سال ۱۳۸۳ به عضویت هیئت‌ علمی دانشگاه گنبد کاووس در آمد و در حال حاضر مدیریت کتابخانهٔ این دانشگاه را بر عهده دارد.[۲]

فعالیت تخصصی

رمان

عنوان ناشر سال انتشار
نقطه ته خط سوره مهر ۱۳۹۰
آبنبات هل‌دار سوره مهر ۱۳۹۲
آبنبات پسته‌ای کتاب چرخ و فلک ۱۳۹۵
آبنبات دارچینی سوره مهر ۱۳۹۷
آبنبات نارگیلی سوره مهر ۱۴۰۰
مغزنوشته‌های یک جنین سپیده باوران ۱۳۹۲
مغزنوشته‌های یک نوزاد کتاب چرخ و فلک ۱۳۹۴
دومین نشان مردی سوره مهر ۱۴۰۰
آخرین نشان مردی سوره مهر ۱۳۹۷
سال سیل کتاب کوچه ۱۳۹۹
دژاوو کاشی ۱۴۰۰
رقص با گربه‌ها سپیده باوران ۱۳۹۳
میرزا روبات سپیده باوران ۱۳۹۳
تعلیمات غیر اجتماعی کتاب چرخ و فلک ۱۳۹۵
غریزه وصلی نسخه چاپی ندارد ۱۳۹۹

برشی از کتاب «آبنبات پسته‌ای»

رای اینکه به او نشان دهم ما با هم دوست هستیم، یک آدامس هم به او تعارف کردم؛ اما وقتی نخورد، به شوخی گفتم: «خا شما که هم مردین، هم سبیل دارین، هم دسته‌چک دارین، هم زن و بچه، دیگه برای چی آدامس نمخورین؟ نکنه قراره دیگه من ته‌تغاری نباشم؟»

آقاجان درحالی‌که داشت ظرف سوهان قم را از توی دخل برمی‌داشت و زیر ترازو جاسازی ‌می‌کرد، لبخندی زد که نفهمیدم از شوخی‌ام خوشش آمده یا نظرم را به‌عنوان نقشۀ راه آینده پسندیده است. مثل معتادهایی که سعی می‌کنند دیگران را هم معتاد کنند، هر طور بود خواهش کردم حالا که آمده‌ام بازار و همکار شده‌ایم، لااقل یک دانه از آن را بجَوَد. وقتی بالاخره راضی شد، با اکراه به آن نگاه کرد و گفت: «ما به‌جای این آت‌آشغالا سقز طبیعی مخوردیم.»

آقا جان به هر ضرب و زوری بود، جویدن آدامس را شروع کرد. ظاهراً از طعم آن بدش نیامده بود. چند لحظه بعد، یک مشتری وارد مغازه شد که می‌خواست به خانه‌شان تلفن بزند. وقتی دید تلفن مجهز به قفل‌بند شده است، کمی جیب‌هایش را برای پول خرد گشت؛ اما به بهانۀ اینکه الان خرد ندارد، از آقاجان برای بازکردن قفل‌بند، سکه خواست. آقاجان که سکه‌ها را توی ظرف سوهان قم ریخته بود، با نگاهی که معصومیت و صداقت از آن می‌بارید، گفت: «خدا شاهده یک‌دانه پنش تومنی‌َم توی دخل نداریم!»

وقتی مشتری رفت، آقاجان به ظرف سوهان قم که بیرون از دخل بود، اشاره کرد و گفت: «دومین درسِ بازارِ یاد گرفتی؟»

- بله... باید بعضی‌وقتا دروغ بگم، ها؟

- دروغ که نه؛ ولی توی بازار باید یاد بگیری چه جوری راست بگی که اگه خیلی راست نباشه، ولی خا دروغم نباشه.[۳]

پانویس

  1. «مهرداد صدقى». دریافت‌شده در ۲۲ خرداد ۱۴۰۳.
  2. «مهرداد صدقى». دریافت‌شده در ۲۲ خرداد ۱۴۰۳.
  3. «برشی از کتاب «آبنبات پسته‌ای»». دریافت‌شده در ۲۲ خرداد ۱۴۰۳.

پیوند به بیرون