خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ و اندیشه: رمان «پلنگ زخمی» نوشته تقی شجاعی چندی است توسط انتشارات کتابستان معرفت منتشر و راهی بازار نشر شده است. مسعود آذرباد نویسنده و منتقد یادداشتی درباره اینکتاب نوشته که برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است. در ادامه مشروح اینیادداشت را میخوانیم؛ نوشتن یادداشت معرفی برای کتابهایی که خواندهام هیچوقت برایم چیز سختی نبوده است اما پلنگ زخمی بالاخره من را زمینگیر کرد! کتابی که خوشخوان است، یک قصه سرراست و بدون پیچیدگیهای ساختاری را برایمان تعریف میکند، شخصیتپردازی خوبی دارد و صد البته مناسب سن مخاطبش هم هست. این یک رمان نوجوان است، زبان و شخصیت و مضمون کاملاً نوجوانانه است. یعنی اگر بخواهید پنج رمان برتر منتشر شده در سال ۱۴۰۰ را نام ببرید، پلنگ زخمی قطعا جزوشان هست. مطمئنم هر نوجوانی که آن را بخواند خوشش میآید و لذت میبرد. اما توجه کردهاید نزدیک صد کلمه نوشتهام اما چیزی از خود داستان نگفتهام! سختی ماجرا از همینجا شروع میشود! نویسنده اثر جسورانهای خلق کرده و دست روی نقطه حساسی گذاشته است. نقطهای که خیلی از ما، والدین و اولیای تربیتی نه حرفش را میزنیم و نه میگذاریم کس دیگری حرفش را بزند. واقعا نویسنده چه دل بزرگی داشته است که در پشت جلد رمانش، مستقیم از آن کلمه استفاده کرده است؛ از «خودارضایی»! شما هم شوکه شدید؟! حالا بگذارید از قصه بگویم و باقی حرفهای مهم را بزنم. قهرمان داستان پلنگ زخمی، یک پسر پانزده ساله است، عرفان یا آنطور که خودش در پروفایلش نوشته عرفان پلنگ! پسری در آستانه بلوغ، در دنیای امروز. دنیای شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و دسترسی آسان به هر محتوایی. چه خوب و چه بد. عرفان که حالا موبایل دارد و با یک دختر هم در فضای مجازی آشنا شده و از فیلترشکن و باقی ماجراها خبر دارد، به این معضل بزرگ مبتلا شده است. حالا اینکه عرفان با این معضل چه میکند و سرانجام داستان چه میشود خودتان باقی کتاب را بخوانید. الان میخواهم از محتوای کتاب بیشتر بگویم. باز هم بگویم. جسارت نویسنده واقعا تحسینبرانگیز است. در روزگاری که نویسندگان ما اصلا برای نوجوانان نمینویسند یا در بهترین حالت، داستانشان خنثی است و هیچ دردی از نوجوان را نه مطرح و نه درمان میکند یا حتی بدتر! نوشتنشان تخدیری است و ترویج چیزهای مضر. اینکه نویسندهای رمان نوجوانان با محوریت امور تربیتی و دینی بنویسد، جای خسته نباشید دارد. هم به نویسنده، هم به ناشر. یک چیز دیگر هم هست. من قبلتر کارهای اینشکلی خوانده بودم. عیب بزرگ چنین کارهایی شعارزدگی است. یعنی نویسنده فقط دنبال این بوده که محتوایش را به چشم مخاطب برساند و تمام! قصه خوب و شخصیتپردازی و این چیزها هم کشک! اما پلنگ زخمی قصه خوبی دارد. حجم کمی دارد اما به اندازه کافی خردهماجرا هم دارد و خط مستقیمش را نمیشود راحت پیشبینی کرد. بماند که باورپذیر هم هست. آدمهای داستانش خطکشیشده نیستند. جایگاه اجتماعی و سواد و تیپ و قیافهشان آنها را خوب و بد و خاکستری نمیکند. این رفتارشان است که نشان میدهد به کجا میروند و چه نیتی دارند. باید دستمریزاد گفت به تقی شجاعی که به مخاطب نوجوانش نشان داده است صرفاً براساس ظاهر قضاوت نکند و بداند آدمها پیچیده هستند و به راحتی نمیشود برای همه یک نسخه پیچید. تا یادم نرفته، برگردم و از آن شعارزدگی بگویم. با تغییر نسل، ابزارهای مورد استفاده هر نسل هم فرق میکند. معمولا نویسندگان این تغییر ابزار را از یاد میبرند یا به شکل دمدستی به آن برخورد میکنند. مثلاً همین موبایل و فضای مجازی در نوجوانی یک دهه شصتی یک شکل داشته است و در نوجوانی یک دهه هشتادی، شکل دیگر. اما نویسنده حواسش به این جزئییات بوده و از این جهت، پلنگ زخمی، باورپذیری خوبی داشته است. البته برای من وقتی از موضوع کتاب باخبر شدم و خواستم آن را بخوانم یک چیز مهم بود. نحوه ارائه نویسنده از این گناه چگونه است؟ دین اسلام برای صحبت کردن از گناه و خطا به جهت نهی از منکر، حساسیت فراوانی دارد. حتی در مقام نهی از منکر نباید به گونهای حرف زد که اشاعه آن گناه باشد. باید عفت کلام را رعایت کرد. از این نظر هم، پلنگ زخمی نمره خوبی میگیرید و حواسش بوده است که چیزی نگوید که گزک دست مخاطبش بدهد. این را هم بگویم؛ این کتاب را فقط برای نوجوانها نبینید. برای والدین امروزی هم فرصت خوبی است که پلنگ زخمی را بخوانند و از زمانه فرزندشان بهتر آگاه شوند. حتی برای معلمها!
پلنگ زخمی (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | تقی شجاعی |
موضوع | رمان |
زبان | فارسی |
تعداد جلد | ۱ |
تعداد صفحات | ۲۰۴ |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات کتابستان معرفت |
تاریخ نشر | ۱۴۰۰ |
وبسایت ناشر | https://ketabestan.net/ |
پلنگ زخمی نوشتۀ تقی شجاعی است که در سال ۱۴۰۰ انتشارات کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است.
این کتاب یک رمان نوجوان است، زبان و شخصیت و مضمون این اثر کاملاً نوجوانانه است. پلنگ زخمی نامزد بیستمین جایزه ادبی قلم زرین شده است.
درباره کتاب
قهرمان داستانِ پلنگ زخمی، یک پسر پانزدهساله است، عرفان یا آنطور که خودش در پروفایلش نوشته عرفان پلنگ! پسری در آستانه بلوغ، در دنیای امروز. دنیای شبکههای اجتماعی و فضای مجازی و دسترسی آسان به هر محتوایی. چه خوب و چه بد. عرفان که حالا موبایل دارد و با یک دختر هم در فضای مجازی آشنا شده و از فیلترشکن و باقی ماجراها خبر دارد، به یک معضل بزرگ مبتلا شده است.
عرفان شخصیت اصلی پلنگ زخمی، نوجوانی است در آستانه بلوغ که به خود ارضایی مبتلا شده است. عملی مذموم و گناهی بزرگ، هم از منظر دین اسلام و هم از نظر روان شناسی.
اثر جسورانه کتابستان در فضای مدرسه می گذرد و تلاش کرده است در همان حال که کلامش تشویق به گناه نمی کند از کنار این معضل مهم هم به سادگی رد نشود.
تقی شجاعی که خود معلم دوران دبیرستان است، با نگاهی دغدغه مند به سراغ این موضوع رفته است. نگاهی که بتواند هم از جنبه های مختلف به این معضل بپردازد و هم شعاری و سطحی نباشد.
داستان عرفان، داستان امروز است. داستان نوجوانی هایی که غرق رسانه هستند. دسترسی آسان و در لحظه به فضای مجازی دارند ولی از تمام نسل های خود بی پناه تر هستند.
پلنگ زخمی، داستانی است که نزدیک آمده و حتی باورهای دینی دین داران را در این زمینه به چالش کشیده است تا به اصل حرف دین در این مسائل بپردازد و گرفتار سطحی بودن و نگاه از بالا به پایین نشود.
این رمان تنها برای نوجوانان نیست، والدین نیز با خواندن آن دید بهتری از فضای نوجوان امروز پیدا خواهند کرد.[۱]
جسارت نویسنده واقعاً تحسینبرانگیز است. در روزگاری که نویسندگان ما اصلاً برای نوجوانان نمینویسند یا در بهترین حالت، داستانشان خنثی است و هیچ دردی از نوجوان را نه مطرح و نه درمان میکند یا حتی بدتر! نوشتنشان تخدیری است و ترویج چیزهای مضر. اینکه نویسندهای رمان نوجوانان با محوریت امور تربیتی و دینی بنویسد، بسیار نادر است.[۲]
دربارهٔ نویسنده
تقی شجاعی (زاده ۱۶ دی ۱۳۶۶ در شهر خرمدره استان زنجان) نویسنده داستان و رمان است. کتاب «وقتی بابا رئیس بود» در سال ۱۴۰۲ شایسته تقدیر جشنواره کتاب سال دفاع مقدس شد.
او دوره کارشناسی را در رشته دبیری تربیت بدنی در دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی تهران و دوره کارشناسی ارشد فیزیولوژی ورزشی را در دانشگاه گیلان تحصیل کرده است. زندگی او وقتی ۲۶ ساله بود با نوشتن گره خورد. او زمانی به نوشتن علاقمند شد که به عنوان نویسنده و سردبیر در یک نشریهٔ محلی مسجد فعالیت داشت.
شجاعی نامزد بیستمین جایزه ادبی قلم زرین برای کتاب پلنگ زخمی شده است.
بخشی از کتاب
مدتی بود دختر همسایه بهم سلام میداد. ازش خوشم میآمد. خواستم عاشقش شوم شاید روزی به دردم بخورد، اما از من بزرگتر بود. تازه قرار بود پانزده سالم بشود و او شاید پنج سال پیش در چنین روزهایی پانزدهسالگیاش را جشن گرفته بود. برای همین سعی کردم سلامش را بهحساب همسایه بغلی بودن بگذارم و هوا برم ندارد که پس چرا دختر آنیکی همسایه بغلی بهم سلام نمیدهد؟ اما سعیام زیاد فایده نداشت. عشق است دیگر. زهرمار این چیزها حالیاش نمیشود. مخصوصاً اگر طرف دنبالت کند و بیاید زیر پست کیک تولدت علامت قلب بگذارد و کامنتی بنویسد که محاسبات فلسفی محرکیات را به هم بریزد. برای من که بهتازگی حس تازهای به دخترها داشتم، این چیزها مهم بود. یکبار شبهنگام درست موقعی که به عاد همیشگی داشتم در حیاط خانهمان راه میرفتم و مسواک قبل از خوابم را میزدم و ماه و ستارهها را نگاه میکردم، یکهو صورت سفید دختر همسایه را در قاب پنجره طبقه دوم خانهشان دیدم. دخترک
داشت چشمک زدن ستارهها را تماشا میکرد. من هم به درختی تو حیاطمان تکیه داده بودم و مسواک به دست، با دهان باز و البته پر از کف خمیردندان نعنایی نگاهش کردم. موهایش طلایی بود و شانه روی آنها چوبی. دست خودم نبود که هوا برم داشت. دلم خواست. یعنی دلم خواست جای شانه چوبیاش بودم و لای موهایش میشکستم و تا اطلاع ثانوی همان جا میماندم نمیدانم این جمله عاشقانه را از چه کسی شنیدهام. اما خب شیرش حلال. عجب حرف مفتی زده است. درست به در همین موقعها میخورد. زلزده بودم بهش و در خیالم شنا میکردم و از طعم جدید نعنا لذت میبردم که صدای مامان مثل خمپارهای افتاد وسط توهماتم: «عرفان! بدو صبح خواب میمانی. مدرسهات دیر میشود.» فریاد بیموقع مامان، دخترک را متوجه من کرد. هراسان برگشت نگاهم کرد و تا مرا دید، مثل گوسفندی که گرگ دیده باشد، سرش را داخل برد. تفی روی شانسم انداختم با طعم نعنای خمیردندان. موزاییک کف حیاط سفید شد. از شیرینی نگاه به او، شیرینی خمیردندان پرید توی گلویم. تصویر موهای طلاییاش در ذهنم حک شد. تا آنجا که موقع خواب جلوی چشمانم تاب میخورد. از آن شب به بعد، درست همان موقعها، من در حیاط بودم و سربههوا، به امید دیدن دختر همسایه داشتم مسواک میزدم. همدیگر را در اینستاگرام دنبال میکردیم. دنبالکنندگان صفحهام در اینستاگرام سیصد نفر شده بودند. بیشترشان دختر بودند. با عکسهای پروفایل قشنگ. دخترهایی که هر روز عکسهای جدیدی از خودشان پست میکردند و من از دیدنشان لذت میبردم.[۳]
یادداشت درباره کتاب
نگاهی به رمان «پلنگ زخمی» - قصهای که آدمهایش خطکشیشده نیستند
یادداشت مسعود آذرباد نویسنده و منتقد، درباره کتاب پلنگ زخمی:[۴]
پانویس
- ↑ «پلنگ زخمی». دریافتشده در ۲ مهر ۱۴۰۳.
- ↑ «کتاب پلنگ زخمی». دریافتشده در ۲ مهر ۱۴۰۳.
- ↑ «بخشی از کتاب پلنگ زخمی». دریافتشده در ۲ مهر ۱۴۰۳.
- ↑ «نگاهی به رمان «پلنگ زخمی»».