پوتین‌های مریم (کتاب)

از یاقوت
پوتین‌های مریم
طرح روی جلد کتاب پوتین‌های مریم
اطلاعات کتاب
نویسندهفریبا طالش پور
زبانفارسی
تعداد صفحات۱۲۰
اطلاعات نشر
ناشرانتشارات سوره مهر
تاریخ نشر۱۳۹۱
شابک978-600-175-146-2
وبسایت ناشرانتشارات سوره مهر


پوتین‌های مریم نوشته‌ فریبا طالش‌پور، روایتگر خاطرات یک بانوی خرمشهری به نام مریم امجدی از دوران جنگ ‌عراق علیه ایران است.

درباره کتاب

طالش پور در کتاب پوتین‌های مریم که با مصاحبه‌هایش از مریم امجدی شکل گرفته تلاش کرده تا به نقل خاطراتی از ایشان در زمان شروع جنگ ایران و عراق و اشغال خرمشهر تا زمان آزادسازی آن بپردازد.[۱]

حاصل تلاش نویسنده از جمع‌آوری این مصاحبه‌ها مجموعه‌ای است از خاطرات دوران کودکی، فعالیت گروه خلق عرب در خرمشهر، فعالیت راوی در بخش عمران جهادسازندگی و امدادرسانی به مردم ‌روستاهای اطراف خرمشهر همچون روستای «عباره»، درگیری‌های ‌سیاسی با مجاهدین خلق (منافقین) در دبیرستان، صحنه‌های‌ دلخراشی از شهادت مردم خرمشهر، نفوذ منافقین در میان نیروهای‌ سپاه، ملاقات با دکتر چمران در خصوص یک منافق زن، خاطراتی ‌از آشنایی با یکی از نیروهای سپاه و ازدواج با وی، خاطراتی از مجروحان عملیات شکست حصر آبادان، فعالیت در بخش تعاون‌ سپاه، شهادت محمد جهان‌ آرا و بازدید از خرمشهر پس از آزادی آن‌، که با روایتی گیرا به رشته تحریر درآمده است.[۲]

کتاب حاضر حاصل تلاش‌ها، رفت‌ و آمدها و نشست‌های هفت جلسه‌ای مصاحبه فریبا طالش پور با مریم امجدی و هفده ساعت نوار است. نوارها روی کاغذ پیاده شده و به دور از دخل و تصرف، به همان ترتیب گویش راوی، تدوین و بازنویسی گردیده است.[۳]

بُرشی از کتاب

عصر روز دوم یا سوم بود که خواهری سبزه‌رو و قد‌بلند که مانتو بر تن و روسری بر سر داشت، به مسجد آمد و شروع کرد به داد و بیداد که شما برادرا چرا سری به قبرستان جنت‌آباد نمی‌زنین؟ چرا به ما کمک نمی‌کنین؟ چرا ما را با اون همه جسد تنها می‌ذارین؟ دیشب سگا به ما حمله کردن. اگه خودتان نمی‌یاین، لااقل اسلحه‌ای به ما بدین تا سگارو بکشیم. می‌گفت دیشب سگ‌ها جسد پسری به اسم سعید را بردند و دست و پایش را خوردند. مادر آن پسر هم آمده بود و داد و بیداد می‌کرد.

چند نفر از برادران را همراه او فرستادند و به آن‌ها گفتند که شب‌ها را در آن جا نگهبانی بدهند و همه سگ‌ها را بکشند. قبل از رفتن با آن خواهر صحبت کردم. اسمش زهره حسینی بود. از همان روز اول جنگ به زن مرده‌شور قبرستان کمک می‌کرد. خیلی کلافه بود. سر و وضع مرتبی نداشت. لباس‌هایش خونی نبود، ولی چون با خاک و اجساد زیادی سروکار داشت، بوی تعفن می‌داد. بوی تعفنش در مسجد پخش شده بود. سر و صورت و دست‌هایش خاکی بود. به حالش غبطه خوردم. شجاعتی غیر‌قابل وصف داشت. آن چند روز را با اجساد سر کرده و در قبرستان مانده بود.

به خود گفتم: «من اینجا توی مسجد جامع وایستاده‌ام و دلم خوشه که مثلاً دارم کار می‌کنم! او هم داره کار می‌کنه.» کنارم ایستاد و گریه کرد، دل‌داری‌اش دادم.

می‌گفت: «به خدا نمی‌دونی چه وضعیه، شب تا صبح باید به طرف سگ سنگ بندازیم. بعضی وقتا هم مجبوریم دنبالشون کنیم.» برادرها که برای رفتن حاضر شدند، با من خداحافظی کرد و رفت.[۴]


پانویس

  1. «پوتین‌های مریم». دریافت‌شده در ۱۵ شهریور ۱۴۰۳.
  2. «پوتین‌های مریم». دریافت‌شده در ۱۵ شهریور ۱۴۰۳.
  3. «پوتین‌های مریم». دریافت‌شده در ۱۵ شهریور ۱۴۰۳.
  4. «پوتین‌های مریم». دریافت‌شده در ۱۵ شهریور ۱۴۰۳.