چهلمین نفر (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | اصغر فکور |
موضوع | کتاب مذهبی انقلاب دفاع مقدس نوجوان |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۸۸ |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات سوره مهر |
تاریخ نشر | ۱۳۹۳ |
شابک | 978-964-471-899-1 |
وبسایت ناشر | انتشارات سوره مهر |
چهلمین نفر کتابی داستانی به نویسندگی اصغر فکور است که زندگینامهی شهید مجید بقایی، فرماندهی قرارگاه یکم کربلا را روایت میکند.
درباه کتاب
این کتاب شامل ۹ بخش است و محتوای آنها عبارت است از: زندگینامه (تولد، دوران کودکی، دوران تحصیلات عالیه، مبارزات وی قبل از انقلاب، مسئولیتها و نقش او در دوران جنگ، شهادت)؛ ماجرای مسابقه دوچرخه سواری در کودکی و ایثار مجید در بخشیدن دوچرخهاش به دوستش حمید، برای اینکه دوچرخه نداشت؛ جریان شکستن شیشههای ویترین سینماهای چند محل توسط او و دیگران در اعتراض به رژیم در اکران فیلمهای مستهجن و فاسد؛ ماجرای پخش اعلامیهها و سخنرانی روحانی مسجد در بهبهان که منجر به تظاهرات مردمی شد؛ رد و بدل کردن پیامها با رمز و یافتن اسلحههایی برای درگیری با رژیم پهلوی و فراری دادن مجروح انقلابی از دست ساواک؛ ماجرای محاصره شدن در منطقه ارتفاعات نیشداق و الله اکبر سوسنگرد و گریختن از دست دشمن؛ شناسایی کردن در منطقه حور در عملیات خیبر؛ ماجرای نشناختن وی توسط بسیجیان و برخورد عادی با او؛ شهادت وی در منطقه فکه و ماجرای دفترچه یادداشت او که اسامی ۳۹ شهید را نوشته بود و چهلمین نفر نام خودش شد.[۱]
«چهلمین نفر» چهاردهمین جلد از مجموعه کتابهای «قصه فرماندهان» به شمار میرود. نویسنده برای ورود کتاب به سرنوشتسازترین مرحله زندگی شهید بقایی، شتاب فراوانی دارد. فکور در دومین قصه این مجموعه، از حضور مجید در گروه منصورون و جلسات پنهانی و نقشههای آنان برای سرنگونی رژیم ظالم شاه مینویسد.
چهلمین نفر کیست؟
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مجید بقایی در لشکر اسلام حاضر میشود و فرماندهی قرارگاه کربلا را بر عهده میگیرد و در همین اثنا، عجیبترین و استثناییترین شهادت برای او رقم میخورد. او نام ۳۹ تن از همرزمان شهیدش را مینویسد و مقابل عدد ۴۰ را خالی میگذارد. روزی که جای خالی را با نام خود پر میکند، خود به شهادت میرسد.[۲]
بُرشی از کتاب
در بخشی از کتاب چهلمین نفر میخوانیم: نمی دانم چطور شد که ناگهان به مجید نگاه کردم. یاد روزهای گذشته افتادم. دوره نجات غریق را با هم گذرانده بودیم. وقتی مجید زیر آب می رفت، آنقدر آن زیر میماند که میترسیدیم بلایی به سرش آمده باشد. فرمانده ادامه داد: - ... در ضمن باید بگویم که امکانات فعلی ما خیلی کم است. با این حرف، حساب کار دست همه آمد. یعنی رفتن هرکس، دست خودش بود و برگشتنش دست خدا. مجید نگاه خیرهاش را از روی نقشه برداشت و لبخند زد: - با اجازه برادرها من اعلام آمادگی می کنم؛ البته اضافه کنم که من خصائلی که محمد آقا گفتند را ندارم. فرمانده رو به مجید سر تکان داد. از عزت نفس مجید زیاد میدانست. برای دومین نفر، فرمانده منتظر نماند. میدانست که هر جا دکتر مجید باشد. من هم وبال گردنش هستم.[۳]
پانویس
- ↑ «درباره جهنم تکریت». دریافتشده در ۱۶ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «درباره جهنم تکریت». دریافتشده در ۱۶ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «درباره جهنم تکریت». دریافتشده در ۱۶ شهریور ۱۴۰۳.