کاخ (کتاب)

از یاقوت
کاخ
طرح روی جلد
طرح روی جلد
اطلاعات کتاب
نام‌های دیگرماجرای یک عملیات سری به روایت سردار علی سرلک
نویسندهعلی حمیدی
موضوعدفاع مقدس
زبانفارسی
تعداد صفحات۲۴۷
قطعرقعی
طراح جلدسید محمدکاظم امیرحیدری
اطلاعات نشر
ناشرکتاب جمکران
محل نشرقم
تاریخ نشر۱۴۰۱
شابک۹۷۸۹۶۴۹۷۳۸۳۳۸


کاخ با عنوان فرعی ماجرای یک عملیات سری به روایت سردار علی سرلک اثر علی حمیدی کتابی بر اساس روایت سردار علی سرلک از یک عمیلات سری در زمان دفاع مقدس در خاک عراق است؛ عملیاتی که رژیم بعث را شگفت زده و غافلگیر کرد. ناشر این اثر کتاب جمکران است.

درباره کتاب

با تدبیر فرماندهان عالی جنگ و به‌خاطر کم‌کردن فشار از جبهه جنوب، تیپ ۶۶ ویژه هوابرد، تأسیس می‌شود و تحت برنامه قرارگاه رمضان در غرب کشور و شمال عراق دست به عملیات‌های چریکی می‌زند. از جمله این عملیات‌ها می‌توان به عملیات کرکوک و فتح‌های یک تا هشت اشاره کرد؛ به همین دلیل صدام مجبور می‌شود چند لشکر را برای جلوگیری از این فعالیت‌های چریکی در غرب مستقر کند.

این کتاب ضمن روایت یک عملیات فوق سری و سخت در دهه شصت و در خاک عراق، شجاعت، از خودگذشتگی و خلاقیت در طرح‌ریزی عملیات‌های نظامی و چریکی رزمندگان ایرانی را به تصویر می‌کشد. عملیاتی که رژیم بعث را شگفت‌زده و غافلگیر کرد. رزمندگان حاضر در این عملیات اغلب ۱۶ و ۱۷ ساله‌اند و فرمانده عملیات «علی سرلک» با وجود دشواری‌های باورنکردنی و سخت موفق می‌شود تمام آنها را پس از انجام موفقیت‌آمیز عملیات به کشور بازگرداند.[۱]

برشی از کتاب

به محمودی و بارزانی و مفتخر اشاره می‌کنم که با حرکت من بیرون بیایند. نزدیک که می‌شوند، اسلحه‌ را بالا می‌گیریم و از پشت درخت بیرون می‌آییم. خشکشان می‌زند. برای چند ثانیه، همه‌جا ساکت است.

نگاهم به زنی می‌افتد که جلو ایستاده و دست‌هایش می‌لرزد. نفر دوم، زهره کریمی است و کنارش بختیار ایستاده که چشم‌هایش از حدقه بیرون زده. آن‌ها هم با دیدن من تعجب کرده‌اند؛ بعد از درگیری پارسال، توقع نداشته‌اند اینجا پستمان به هم بخورد. نگرانی‌ام بیشتر می‌شود. لحظه‌ای تعلل کنم، به ما رحم نمی‌کنند. مردی که افسار قاطر زهره را در دست گرفته، یک کلاه‌ پشمی به سر دارد که تا گوش‌هایش پایین کشیده شده و دائم با سبیل‌هایش بازی می‌کند. بختیار هم که یک دستش به اسلحه کمری‌ است، بی‌حرکت ایستاده.

دو قدم جلو می‌روم، دستم را بالا می‌گیرم و بلند افضل را صدا می‌زنم. افضل و نیروهایش و همه بچه‌هایی که در اطراف سنگر گرفته‌‌اند، بیرون می‌آیند. بختیار دست به اسلحه می‌برد و پشت‌سرش همه گلنگدن می‌کشند. آن‌هایی که سوار قاطر هستند،

از این فرصت استفاده می‌کنند، پیاده می‌شوند و پشت قاطرشان سنگر می‌گیرند. شش دانگ حواسم به بختیار است، می‌دانم آدم کاربلد و نترسی است. حساب که می‌کنم، بچه‌های ما به آن‌ها غالب هستند. می‌ترسم درگیری وضعمان را بحرانی کند.

بختیار که حالا اسلحه‌اش را بالا گرفته، می‌گوید: «ها؟! چه‌تون شده، کمین کردید؟ اینجا که دیگه ایران نیست.»

پانویس

  1. «ماجرای یک عملیات سرّی در عمق خاک عراق به کتابفروشی‌ها رسید». روزنامه کیهان. ۷ اسفند ۱۴۰۱. دریافت‌شده در ۱۱ مرداد ۱۴۰۳.