کتیبه‌ی ژنرال (کتاب)

از یاقوت
(تغییرمسیر از کتیبه ژنرال)
کتیبه‌ی ژنرال
طرح جلد اول کتاب کتیبه ژنرال
طرح جلد اول کتاب کتیبه ژنرال
اطلاعات کتاب
نام‌های دیگرقصرالدشت (جلد اول)
قمحانه (جلد دوم)
نویسندهاکبر صحرایی
سبکرمان
زبانفارسی
تعداد جلد۲
تعداد صفحات۶۱۲ (جلد اول)
۴۷۶ (جلد دوم)
قطعرقعی
اطلاعات نشر
ناشرانتشارات شهید کاظمی
شابک۹۷۸۶۲۲۶۶۰۹۵۰۰ (جلد اول)
۹۷۸۶۲۲۶۶۰۹۵۲۴ (جلد دوم)
جوایزنامزد هجدهمین جشنواره قلم زرین


کتاب کتیبه ژنرال رمانی نوشته اکبر صحرایی است که حوادث بیش از چند دهه قبل از انقلاب اسلامی و پس از آن شامل جنگ‌ها، حوادث تاریخی، ترورها، کودتا، حادثهٔ طبس، درگیری‌های سیاسی و وضعیت عراق و سوریه می‌شود. شخصیت اصلی این رمان شهید عبدالله اسکندری، همسر، مادر و دیگر شخصیت‌هایی که در طول رمان تجزیه و تحلیل می‌شوند. نویسنده در این کتاب به تاریخ ایران پیش از انقلاب پرداخته است و با روایتی داستانی آن را به خواننده منتقل می‌کند.

۹۰ درصد این رمان بر اساس واقعیت روایت شده و تنها در فضاسازی‌ها و فرم داستان نویسنده از تخیل خود کمک گرفته است. کتیبه ژنرال را انتشارات شهید کاظمی منشتر کرده است.

دربارهٔ کتاب

نویسنده پنج سال با تحقیق میدانی، مصاحبه با شخصیت‌های گوناگون و سفر و مسافرت کتاب را در دو جلد و در ۱۰۱۵ صفحه منتشر کرده است. نویسنده با پژوهش‌های بسیار روایتی جذاب و قابل اعتماد برای خواننده ساخته است. در کتاب کتیبه ژنرال وقایع دو دهه قبل از انقلاب و چهار دهه پس از آن یعنی حوادث دهه ۴۰ تا درگیری‌ها ترورها انقلاب، جنگ تحمیلی، ظهور داعش و اتفاقات سوریه و عراق و مدافعان حرم همه در زندگی شخصیتی به نام عبدالله اسکندری روایت می‌شود.

شهید عبدالله اسکندری در سال ۱۳۹۳ در سوریه به شهادت رسید و این داستان بر اساس زندگی واقعی شهید اسکندری روایت شده است. وی در ۱۵ فروردین ۱۳۳۷ در محله قصرالدشت شیراز به دنیا آمد، از همرزمان احمد متوسلیان و فرمانده سپاه لار در عملیات خیبر بود، در دوران جنگ تحمیلی حضور مستمر داشت و ۱۵ مرتبه مجروح گشت. با شروع بحران در سوریه با عنوان مستشار راهی سوریه شد در خرداد ماه ۱۳۹۳ به شهادت رسید. ابو جعفر از فرماندهان گروه تروریستی سر ایشان را جدا کرد و او اولین مستشار نظامی و مدافع حرمی است که سراز تنش جداشده است. شهید اسکندری در اصل نماد و میوه انقلاب اسلامی ایران معرفی می‌شود و نویسنده بدور از شعار با شکافتن لایه‌های شخصیت اسکندری به خواننده اجازه می‌دهد تا در مورد این شخصیت خود قضاوت کند. قضاوتی عملگرانه و ملموس. به نحوی رمان کتیبه ژنرال در اصل کتیبه انقلاب اسلامی و رمانی تاریخی است.

۹۰ درصد این رمان بر اساس واقعیت روایت شده و تنها در فضاسازی‌ها و فرم داستان نویسنده از تخیل خود کمک گرفته است. جلد اول کتاب قصرالدشت و جلد دوم قمحانه نام دارد.

عنوان کتاب

قصرالدشت اسم جلد اول رمان، قصبه‌ای زیبا و تاریخی در جوار شهر شیراز که نمی‌توان شیراز را بدون ان شیراز نامید؛ و قمحانه نامه جلد دوم به معنای انبار گندم. دو اسمی که به نحوی پیوند و اشترام بین ایران و سوریه در چهل و اندی سال اتفاقات مشترک این دو کشور محور مقاومت و پایداری.

جوایز و افتخارات

  • نامزد هجدهمین جشنواره قلم زرین
  • جایزه اولین دوره کتاب استان فارس در بخش داستان
  • برگزیده جشنواره شهید همدانی در گروه داستان و رمان

برشی از کتاب

برشی از جلد اول کتاب

تا نقشهٔ منطقهٔ عملیاتی حماه پهن شد کف اتاق، اسکندری، دو زانو مقابل نقشه نشست. دفترچهٔ کوچک و خودکار آبی بیکش را از جیب درآورد. سریع و رگباری پرسید: «موقعیتمان کُجاس؟ اصل قضیهٔ عملیات چیه؟ کار شما چیه؟ چرو قرارگاه این‌قد، غُل‌غُله‌اس؟ قراره چه کنید کاکو؟»

ابوامین جا خورد و خودش را جمع‌وجور کرد. وسط عینکش را گرفت و روی بینی تنظیم کرد. فکر کرد: «زود آمده و زودم می‌خواد بره! یکی نیس به این بگه، بابا، جنگ سوریه با جنگ ایران و عراق متفاوته. هر چند یه چیزایی بارشه.»

ابوامین، اوضاع کُلی را تشریح کرد: «تا الان مأموریت قرارگاه لواء ۴۷ حماه، حفاظت از اتوبان حماه به حلب بود تا قطع نشه. بارها مسلحین، داعش و النصره اتوبان رو قطع کردن، اما دوباره بازش کردیم.»

ـ اهمیت اتوبان تو چیه کاکو؟

ـ تا همین امروز فرودگاه کویرس حلب، محاصره بود. تنها مسیر تنفس شهر حلب، اتوبان بوده و هست. قطع بشه، حلب سقوط می‌کنه و سوریه تقسیم می‌شه به دو منطقهٔ شمال و جنوب.

ابوامین مکث کرد. اسکندری یادداشت کرد و سر بالا گرفت.

ـ می‌فرمودین کاکو.

برشی از جلد دوم کتاب

کس را از لای دفتر سالنامه بیرون آوردم. از چپ به راست، ِبروبِر شدم به صورت بور و موهای خرمایی ریخته‌گران. محمدرضا اوجی، آتش‌پارهٔ گردان، توی عکس دوانگشتی روی سر اسماعیل، تیربارچی گردان، شاخ گذاشته بود. استوار جانشین ریخته‌گران با غرور و صلابت، توی عکس زور زده لبخندش مخفی بماند. خودم با لباس خاکی برّاق کره‌ای، خیره شده‌ام توی دوربین ارزان‌قیمت حسن صدیقی که به قول اوجی، زمان شاه با صد تا پوست آدمس خروس‌نشان جایزه گرفته بود. تلفن رنگ استخوانی پانوسونیک روی میز زنگ خورد. تقویم و عکس را داخل کشو، روی لُنگ شطرنجی قرمز و مشکی تاخورده گذاشتم. گوشی را برداشتم. صدای دفتردار بود: «از استانداری با شما کار دارن حاجی.»

ـ وصل کن… سلام… بفرمایید.

ـ جناب اسکندری… قضیه رگ‌زنی جانباز چی بوده؟!

ـ رگ‌زنی؟!

ـ بله. توی شهر و فضای مجازی پُر شده. استاندار فرمودند…

ـ پیگیری می‌کنم و خدمتتان عرض می‌کنم.

زنگ دفتر را فشار دادم. جمالی داخل اتاق شد.

ـ چیزی شنیدی از رگ‌زنی جانباز؟

رنگ و روی جمالی پرید. چشم چپش، بی‌اختیار چندبار باز و بسته شد و گفت: «ررررگ ززززنی؟! خـ خبر ندارم جناب اسکندری!»

ـ پیگیری کن ببینن قضیه چی بوده. همه خبردارن الا ما!

ـ ببـ ببخشین… جناب حمیدی بیرون منتظرتونن.

فرو رفتم توی نرمای صندلی چرمی مشکی. موبایل ساده و کوچکم زنگ خورد. صدیقی بود.

ـ حاجی جلوی بنیاد، علف زیر پامون سبز شد.

ـ علفا رو بچینین، اومدم.

کت سورمه‌ای پوشیدم و از اتاقم بیرون آمدم، حمیدی سرش توی مجله بود.

ـ از فرصت استفاده می‌کنی واسهٔ خوندن؟

حمیدی با صورت سبز چُکر، بلند شد.

ـ سلام حاج‌عبدالله.

جلو آمد و همدیگر را توی بغل گرفتیم.

ـ چرو نیومدی تو کاکو؟

مجلهٔ توی دست را نشان داد: «ماهنامهٔ جوان و نوجوان شاهد رو ورق می‌زدم.»

موبایلم زنگ خورد. صدیقی ول‌کن نیست.

ـ چند ماهه دنیا اومدی؟ کاکو پنج دیقه دیگه پایینم.