یک عاشقانه آرام (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | نادر ابراهیمی |
موضوع | رمان |
زبان | فارسی |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات روزبهان |
محل نشر | تهران |
تاریخ نشر | ۱۳۷۴ |
شابک | ۹۷۸۹۶۴۵۵۲۹۱۲۱ |
نوع رسانه | چاپی و صوتی |
یک عاشقانه آرام کتابی با بیان داستانی اثر نادر ابراهیمی است. نادر ابراهیمی در این کتاب نیز همچون دیگر آثارش در سینما، تلویزیون، شعر و ادبیات، تلفیقی از نگاه فلسفی و ذوق ادبی را با استفاده از تجربیات مختلفی که در عرصههای مختلف داشته، کنار هم گذاشته است.
در سال ۱۳۹۱ این کتاب به صورت صوتی به مدت زمان ۵۱۰ دقیقه، به روایت پیام دهکردی و با آهنگسازی کریستف رضاعی توسط نشر نوین کتاب گویا منتشر شدهاست.
داستان کتاب
گیلهمرد معلمی مبارز و انقلابی است و در بحبوحهی انقلابی که به سقوط حکومت شاه انجامید، حضوری پررنگ و پرشور دارد. او به زندان میافتد و روزگار سخت و پردردی را از سر میگذراند. معلم مبارز با دختری آذری که عسل نام دارد، آشنا میشود و به او دل میبندد. دختری که خود نیز افکاری انقلابی دارد. آن دو با هم ازدواج میکنند و شور انقلابی این زوج، زندگی آنها را متلاطم کرده و مشکلات و مصائب بزرگی برایشان به وجود میآورد. گیلهمرد از کار خود اخراج میشود و بعد از تجربهی سخت بیپولی مجبور به دستفروشی کتابهایش میشود. او فرزند اولش را نیز پیش از به دنیا آمدنش از دست میدهد. در این میانه با همدلی دیگران نیز مواجه میشود و در آن روزهای پررنج تنها نمیماند. روایت تجربهی عاشقانه و سخت گیلهمرد و محبوب آذریاش، اصل و اساس رمان یک عاشقانهی آرام است. عشقی که از ننگ عادت بهدور و قلم قدرتمند نادر ابراهیمی این تازگی و زایایی را به طریقی شاعرانه و پرکشش به تصویر کشیده است.
برشی از کتاب
«مدتهاست که میدانم؛ عشق زمانی به خاطرات مجرد تبدیل نمیشود که عشق باقی مانده باشد. فاصله، زمانی ارتفاع صدا را معیّن میکند که صدا صدای درد، صدای خشم، صدای حس به خطرافتادن چیزی عزیز نباشد. بگو... یک بار دیگر داستان آن زن و مرد را بگو تا با هم بشنویم؛ کُند و آهسته بگو تا کُند و آهسته بشنویم... بگو! گیلهمرد، خوابگردانه آغاز کرد: زمانی زنی را میشناختم که پیوسته به مردش میگفت: «تو تمام خاطراتِ مشترکمان را از یاد بردهای. تو حتی از آن روزهای خوش سالهای اول هم هیچ خاطرهای نداری.
زندگی روزمره، حافظه تو را تسطیح کرده است. تو قدرت تخیلت را به قدرت تأمین آتیه تبدیل کردهای، البته آتیهای که خاطرات خوش مشترکمان، در آن کمترین جایی ندارد... تو، مرا، حذف کردهای... حذف..». و مرد صبورانه و مهربان جواب میداد: «نه... به خدا نه... من با خود تو زندگی میکنم نه با خاطرات تو... من تو را به عینه همینطور که روبروی من ایستادهای یا پای شیرآب ظرف میشویی یا برنج را دَم میکنی یا سیبزمینی پوست میکنی یا لباس تازهات را اندازه میکنی عاشقم نه آنطور که آنوقتها بودی. من تو را عاشقم نه خاطراتت را، و تو چون مرا دوست نداری، به آن یک مشت خاطره- سنگوارههای تکّهتکّه- آویختهای...»
پیوند به بیرون