سیاگالش (کتاب)
اطلاعات کتاب | |
---|---|
نویسنده | ابراهیم اکبری دیزگاه |
موضوع | اجتماعی |
سبک | رمان |
زبان | فارسی |
تعداد صفحات | ۴۱۴ |
اطلاعات نشر | |
ناشر | انتشارات صاد |
تاریخ نشر | ۱۳۹۹ |
وبسایت ناشر | https://saadpub.ir |
نسخه الکترونیکی | دارد |
کتاب سیاگالش نوشته ابراهیم اکبری دیزگاه است. این کتاب را انتشارات صاد منتشر کرده است. داستان کتاب روایت جذابی است از سرگذشت یک طلبه که با اتفاقات و باورهای بومی یک منطقه درهم میآمیزد.[۱]
درباره کتاب
روایتِ داستانِ طلبه ای است به نام یوسفِ رستمی که در دهه محرم برای تبلیغ به یکی از روستاهایِ جنگلی تالش، سفر کرده است که در آنجا درگیر ماجراهایِ غریبی چون گمشدن آخوند قبلیِ روستا، شیطنتِ دخترک عاشق، توطئه روحانی نمایی به نام اسکندر کاینات، ماجرای فرقهای عجیب در روستا، ملاقات با سیاگالش، توطئه بردرانِ خودش که سالها پیش او را در وسط جنگل رها کردهاند و... میشود و در پایانِ داستان از دستِ مردم فرار میکند و پناه میبرد به غاری در وسط جنگل و صدها سال در آنجا میخوابد.
یکی از مسائل اصلی رمان تعاملاتِ راوی با خداوند است که در سایه قرآن صورت میگیرد و درجایی حس میکند که وجه الله را بیواسطه رؤیت میکند.
همچنین در این متن به اسطوره مهمِ تالشی که سیاگالش که نگهبان حیواناتِ جنگل است پرداخته میشود و به طور غیر مستقیم به شخصیتهای دینی چون خضرِ نبی و امام زمان مرتبط میشود.[۲]
درباره نویسنده
ابراهیم اکبری دیزگاه متولد سال ۱۳۶۰، نویسنده، شاعر و پژوهشگر میباشد. وی دبیر کمیتۀ تاریخ شفاهی و مستندنگاری خاطرات حوزوی/دینی، دبیر شورای ادبیات داستانی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عضو ثابت اتاق فکر معاونت فرهنگی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، عضو شورای نظارت بر چاپ و تولید آثار معاونت فرهنگی هنری دفتر تبلیغات اسلامی، مسئول بخش تولید محتوایی ادبیات موزه انقلاب و دفاع مقدس قم، و عضو شورای تأمین انتشارات به نشر (آستانه قدس رضوی) واحد تهران میباشد.[۳]
بخشی از کتاب
قبلازظهر، وقتی از خانه آمدم بیرون، این آیه در ذهنم میچرخید و میافتاد روی زبانم: «إنّی أَعلَمُ ما لاتَعلَمون.» ذهنم تیز میشد به قیلوقال فرشتگان با خدا سر سجده بر آدم تازهبیرونآمده از آبوگل تا لحن برات توجیه شود که نمیشد. بعد از گشتوگذاری در روستا راه افتادم سمت مسجد برای برگزاری کلاس قرآن. مسجد در کنار قبرستان قدیمی بود که قبرهای جورواجوری داشت. فاتحه خواندم و رفتم داخل. بیشتر از بیست نفر خانم آمده بودند، بهردیف حلقه زده بودند کنار منبر. از جزء سی، چند سوره را همخوانی کردیم. از معنای زندگی حرف زدم و اینکه همهٔ ما ازطرف خدا آمدهایم؛ «إنّا لِله...» و بهسوی او میرویم. زندگی هم تلاشی است در مسیر این آمدورفت و بعد آیهٔ «فَفِرّوا إلیالله إنّی لَکم مِنه نذیرٌ مبین» را خواندم، ترجمه کردم. دوباره خواندم و تکرار کردم.
گفتم:
«کسانی که ماهیت زندگی را _ که منبعث از حیّ است_ درک کند، بیدرنگ فرار میکند سوی خدا؛ چون او حیّ مطلق است.»
خانم لاغر و جوانی که بچهٔ کوچک و بیقراری در بغل داشت، بچهاش را آرام کرد و برای اجازه دستش را بالا آورد:
«آقا ببخشید! ما خیلی دوست داریم برویم سمت خدا؛ اما نمیتوانیم، یعنی نمیشود؛ مثلاً آدم یک مدت در ماه رمضان روزه میگیرد، نماز میخواند، بعدش ول میشود. چهکار باید بکنیم؟»
سرم را پایین انداختم؛ به کلمات آن خانم فکر میکردم تا جوابی دستوپا کنم. دوباره بچهاش زد زیر گریه. خانم یکی زد توی سر بچه و اخمی کرد. بعد بچه را برداشت، معذرت خواست و با شرمندگی از مسجد رفت بیرون. یکی از خانمهای میانسال که روسری قرمز سر کرده بود. تسبیح را بالا آورد:
«حاجآقا، شما ذکر هم میدهید؟»
گفتم:
«بله!»
تسبیح را پایین آورد. چادر سفیدش را ازروی گردن کشید روی سر و گفت:
«مردم خیلی حاجت دارند؛ چندتایش را نشان میدهید؟»
گفتم:
«همین قرآنی که باهم خواندیم، ذکر بود. هر روز چند آیه قرآن بخوانید تا بشود ذکرتان.»
تسبیح را پایین آورد. گفت:
«من ذکر خاص برای حاجات میخواستم.»
لبخندی زدم و گفتم:
«خواهر! خاصترین ذکرها همین قرآن است؛ آنقدر بخوان که ذکر خودت را پیدا کنی.»
جلسه را ختم کردم. بلند شدم رفتم سمت محراب. سجاده را باز کردم. مهر و تسبیح را مرتب کردم تا آماده شوم برای نماز جماعت. دوتا از دخترها آمدند پیش من. آنکه چادر گلدار سر کرده بود و قدّ بلندی داشت، گفت که دانشجوست و اصرار داشت غیر از روخوانی قرآن، تفسیر و پاسخ به شبهات هم داشته باشیم.[۴]
پانویس
- ↑ «کتاب سیاگالش». دریافتشده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «درباره کتاب سیاگالش». دریافتشده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «درباره ابراهیم اکبری دیزگاه - طاقچه». دریافتشده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.
- ↑ «بخشی از کتاب سیاگالش». دریافتشده در ۲۶ شهریور ۱۴۰۳.
پیوند به بیرون