محمدحسین ملک جعفریان
زمینه فعالیت | شاعر، مستندساز، روزنامهنگار |
---|---|
ملیت | ایرانی |
تاریخ تولد | ۱۳۴۶ |
محل تولد | مشهد |
کارهای برجسته | رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران |
دیوان اشعار | «پنجرههای رو به دریا» |
جوایز | جایزه ویژه دبیر جشنواره تندیس شهید آوینی |
آدرس اینستاگرام | محمدحسین ملک جعفریان |
محمدحسین ملکجعفریان مشهور به محمدحسین جعفریان (زاده ۱۳۴۶ در مشهد) شاعر، مستندساز، روزنامهنگار اهل ایران است.
زندگی
ملک جعفریان دو دوره رایزن فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در کشور افغانستان بوده است و یکی از معدود خبرنگاران جهان است که با ملا محمد عمر رهبر طالبان دیدار داشته است. او با ساقی جعفریان ازدواج کرد. خواهران وی حبیبه و گلستان جعفریان نیز نویسندهاند.
فعالیت تخصصی
جعفریان نخستین مجموعه شعر خود با عنوان «پنجرههای رو به دریا» را در سال ۱۳۶۹ در انتشارات حوزه هنری منتشر کرد. شعرهای او بیشتر شامل شعرهای بلندی در قالب سپید، نیمایی و کلاسیک است.
او همچنین گزارشها و مستندهایی دربارهٔ جنگهای امروز در کشورهای اسلامی از جمله افغانستان، تاجیکستان، بوسنی، کوزوو، پاکستان، کشمیر، سوریه، عراق، لبنان و… تهیه کرده است. از جمله آثار او در این زمینه مستند حماسه ناتمام است که با عنوان شیر دره پنجشیر نیز مشهور است و در آن به زندگی احمدشاه مسعود فرمانده افغان میپردازد.
مستند
- شیر دره پنجشیر یا حماسه ناتمام/۱۳۸۰/کارگردان
- نسل گمشده
- لعل بدخشان
- سفر به جمهوری طالبان
- شاه همدان
- چرا میجنگیم؟
- افغانستان سلام
- چه کسی ما را کشت
داستان کوتاه
عنوان | ناشر | سال انتشار |
در حاشیه شط
پنجرههای رو به دریا فریادی پشت پنجرهٔ جهان شانههای زخمی پامیر شیری در قفس ۹۰۲ گزیده ادبیات معاصر در پایتخت فراموشی |
سوره مهر
سوره مهر سوره مهر سوره مهر سوره مهر نیستان سوره مهر |
۱۳۷۲
۱۳۶۹ ۱۳۷۵ ۱۳۷۱ ۱۳۸۹ ۱۳۷۸ ۱۳۹۱ |
جوایز و افتخارات
- جایزه ویژه دبیر جشنواره تندیس شهید آوینی، دیپلم افتخار برای کارگردانی مستند «چه کسی ما را کشت؟»
- دریافت جایزه ادبی کتاب بلخ
نمونهای از اشعار
جعفریان در ماه رمضان سال ۱۳۸۸ شعر «عاشقانههای یک کلمن» را در دیدار رهبر انقلاب اسلامی ایران با شاعران میخواند که ایشان میفرماید: «بدهید این شعر را خوشنویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آنجا آویزان کنند.»
دیگر نمیگویم، پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!
حالا میگردم به کشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی که حتی باتلاقهایش
وظیفهشناس و عالی نیستند.
همه چیز در معطلی است
میوهای که گل
پولی که کتاب مقدس
و مسجدی که بنگاه املاک.
ما را چه شده است؟
این یک معمای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند
که من با آن جنگیدهام
و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
در حالیکه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!
من بی دست، بی پا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دور افتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
که تمام روزنامهها و شبکههای تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم- قربتا الی الله-
با تلاش تحسینبرانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شدهام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانکها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.
من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیونهای درجه چهار باشم
بیدست و پا بدوم، شنا کنم و…
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آنها از پل «مارد» بگذرند
حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم!
اگر نه باید نوار را من میبریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه اش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.
من نمیدانم چه هستم
نه کیفی نه کمی
بیدست و پا و چشم و گوش و به گمان آنها حتی…
به قول مرتضی؛ کلمنم!
اما این کلمن یک رأی دارد
که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم میگیرد
خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر کنم
اینجاست که حال من مهم میشود.
شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شبهای شلمچه
پاسداران پل مارد
و ترکش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یک اختلاس پیشه خودفروخته جاسوسم
که خودم خرمشهر را خراب کردهام
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همینطور باید
در دورافتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه کاره ام.
سرمایه من کلمات است
گردانم مجنون را حفظ کرد
یکصد و شصت کیلومترمربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید میدانم تختم
یکصدوشصت سانتیمتر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتادهام
یک بار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!
من یک نام باشکوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من میگریزند
با بهره هوشی یکصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفتهاند
زنم در خانه یک دلال باغبانی میکند
و پسرم میگوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.
فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شدهام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمیکنند
آه! چه کسی یک قطع نخاعی بیمصرف را اسیر میکند
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر میکند
آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبتهای گوناگون
و بیاختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.
و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
با تمام داراییش،
یک شیشه شکسته
یک قاب آلومینیومی
و سکوت گورستان
خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه میخندد
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بیسابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک،
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه میخندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.
و من اما هر صبح آماده میشوم
برای شکنجه ای تازه
در دورافتادهترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا مواد اولیه شکنجهای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتیام
به خاک بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات کج
و فراق
لهم کند
اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم.[۱]
پانویس
- ↑ «اشعار محمدحسین ملک جعفریان». ۴ تیر ۱۳۹۱. دریافتشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۳.
پیوند به بیرون